بهترین رمان های پرطرفدار
آدمیزاد همیشه به دنبال بهترین است. بهترین خانه، بهترین غذا، بهترین پوشاک، بهترین کار و ... . ذات آدمیزاد همین است؛ تا جایی که حتی برای کتاب خواندن هم به دنبال بهترین است.
البته که با وجود شرایط اقتصادی این توجیه، بیشتر قوت میگیرد که تا نشناسیم و ندانیم کدام نویسنده چه نوشته، برای خریدن و خواندن کتاب تازه ریسک نمیکنیم؛ اما به هر رو باید فکری کرد برای اینکه به دستاویزی، به نفراتی، به منابعی اعتماد کرده و توصیههایشان را برای انتخاب کتاب، خرید کتاب و خواندن کتاب جدی بگیریم.
توصیه سایر کتابخوانها و نویسندگان، پرفروشهای ناشران، ترجمههای متعدد از یک عنوان کتاب، مترجمان به نام، موضوعات مبتلا به جامعه، جستجوی عناوین پربازدید و پرجستجو در اینترنت مثل بهترین رمانهای پرطرفدار، بهترین کتابهای حال خوبکن، بهترین کتابهای داستانی تاریخی و عناوینی از این دست، میتواند جزء شاخصههایی باشند که با خیال راحت میشود به آنها اعتماد کرد.
بهترینهای پرطرفدار یا بهترین رمانهای پرطرفدار عنوان این مطلب است. مطلبی که در آن تلاش کردهایم برای معرفی کتابها همه سلیقهها و نظرات را در نظر بگیریم.
معرفی 22 رمان پرطرفدار
1. رویای نیمه شب
رویای نیمه شب از اولین رمانهای عاشقانه تاریخی - مذهبی است که مظفر سالاری با جرأت و جسارتی خاص وارد میدانش شد و به شدت مورد استقبال جامعه مذهبی و رمانخوان قرار گرفت. پس از این رمان نویسندههای دیگر نیز در میدان رمانهای عاشقانه تاریخی - مذهبی پا گذاشتند؛ اما تابوی این راه را مظفر سالاری با جسارت قلمش شکست؛ چرا که بخواهیم و نخواهیم رمانهای عاشقانه سهم بزرگی در چرخه پیشرفت ادبیات بر عهده دارند.
رویای نیمه شب جریان عشق پسری سنی مذهب به اسم هاشم به دختری شیعی به نام ریحانه است. مکان رمان در حله عراق در قرن سوم هجری اتفاق میافتد. در این رمان نیز همانند همه داستانهای عاشقانه زمینی موانعی سبز میشود که بزرگترین آنها اختلاف عقیده و مذهب بین عاشق و معشوق است. در میان داستان عاشقانه ریحانه و هاشم اتفاقات سیاسی، نظامی، حکومتی و مذهبی بین شیعه و سنی در قرن سوم هجری نیز به لحاظ تاریخی و در قالب داستان در اختیار خواننده قرار میگیرد.
این کتاب به همت انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
در قسمتی از کتاب رویای نیمه شب میخوانیم:
حیف که این ابوراجح شیعه است وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری میکردم.»
با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمیکردم همبازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خوم را بیتفاوت نشان دادم و پرسیدم: «چی شد به فکر ریحانه افتادید؟»
روی چهارپایهای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سرورویش پاک کرد.
-شنیدهام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد میدهد. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد!
2. نامیرا
نامیرا یک رمان پرطرفدار مذهبی است. راوی رمان نامیرا سوم شخص است. صادق کرمیار نویسنده این رمان کوشیده تا با نگاهی بدیع به جریان عاشورا، ماجرای نامههای کوفی، دلهای کوفی و آدمهای کوفی را در مواجهه با امام حسین علیه السلام به تصویر کلمات بکشاند.
صادق کرمیار با همراهی عبدالله بن عمیر و همسرش که در راه کوفه تشنه میمانند داستان خود را شروع کرده و شهادت عبدالله ختم میکند.
این کتاب از پرفروشهای انتشارات نیستان است.
قسمتی از کتاب نامیرا:
هنوز آفتاب بر حیاط خانه چیره نشده بود که امربیع دید، پسرش بار شتر را محکم میکند. اسبی در گوشه دیگر حیاط بود. مادر از خانه بیرون آمد و لحظهای به او نگاه کرد. کیسهای بزرگ در دست داشت. نگران جلو رفت. ربیع کیسه را از مادر گرفت. گفت: «اینها را در قبایل میان راه میفروشیم و در شام خانهای میخریم و ساکن میشویم.»
ام ربیع گفت: «کمی دیگر فکر کن ربیع عمل نکردن به سفارش پدر بدفرجامی دارد. وقتی از تو خواست به شام نروی، یعنی از خون خویش گذشته تا خداوند در روز موعود میان او و قاتلانش داوری کند.»
3. پس از بیست سال
از سری رمانهای پرطرفدار موفق مذهبی دیگری که در زمینه عاشورا و بررسی وقایع حاشیهای آن است همین رمان پس از بیست سال نوشته سلمان کدیور است.
در این رمان مخاطب با تلاش نویسنده به جواب این سوال که چرا امام حسین را کشتند؟ میرسد. کدیور تمام هم خود را گذاشته است که این سؤال تاریخی را به قلم داستان بکشاند و داستانی است که از کربلا آغاز میشود و با یک چرخش زمانی به روزگار خلافت عثمان و سپس حکمرانی معاویه در شام میرسد.
در این رمان تاریخی مذهبی خواننده علاوه بر آشنایی با وقایع عاشورا با مناسبات تاریخی، فرهنگی و اجتماعی آن دوران نیز آشنا میشود.
پس از بیست سال به همت انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
در قسمتی از کتاب پس از بیست سال اینگونه آمده است:
پس از آنکه نمازجمعه را بر مردمش خواند، با هیبتی که مخصوص او بود، از مسجد بزرگ شهر خارج شد. محافظین کفنپوش با کلاهخودهای آهنینی که فقط چشمانشان در آن هویدا بود، غرق در سلاح و ساز و برگ جنگی با آن هیبت مهیب و مرموز او را در حلقه تنگ خود گرفتند.
آنها تنها کسانی بودند که وقت ورود امیر و تعظیم همگان، مانند ستونهایی که در عمق خاک فرورفته، بیحرکت و دست به شمشیر میایستادند. تنها کسی که میشناختند و تنها صدایی که از آن فرمان میبردند، معاویه بود. هیچکس آنها را نمیشناخت و معلوم نبود از کدام قبیله یا اهل کدام دیارند.
4. آتش بدون دود
از بهترین رمانهای پرطرفدار دیگر رمان سه جلدی آتش بدون دود به قلم مرحوم نادر ابراهیمی است. نادر ابراهیمی نویسنده زبردست، خلاق، منظم و با اخلاق و جهانبینی خاصی است که در زمینههای مختلف داستانی و ادبیات دارای آثار قابل تقدیری است.
آتش بدون دود با این جمله آغاز میشود: «آتش، بدون دود نمیشود، جوان بدون گناه.» این جمله یک مثل قدیمی ترکمنی است. آتش بدون دود رمان بلندی است که درباره یکی از قهرمانان ترکمن و مبارزان انقلابی معاصر است. ابراهیمی سعی کرده در خلال این داستان خواننده را با جزئیات فراوان و بدون ملال با زیباییهای ترکمن صحرا و آدمهایش آشنا میکند.
آتش بدون دود که جزء بهترین رمان های پرطرفدار فارسی معاصر است روایتگر زندگی سه نسل از مردم صحرانشین ترکمن از عهد قاجار و پادشاهی ناصرالدین شاه تا پهلوی دوم و حکومت محمد رضا پهلوی است. این داستان عاشقانه است ولی پر از غرور و خشونت. داستان پر از شخصیتهای متفاوتی است که هر کدام اگر نباشند پازل آتش بدون دود کامل نخواهد بود. این یعنی نادر ابراهیمی دقیقا می دانسته که تمام شخصیت هایی که خلق میکند چه اثری بر داستان می گذارند و باید کجای داستان قرار بگیرند.
قسمتی از کتاب آتش بدون دود:
پدرم میگوید: از سولماز بگذر که رنج میآورد.
مادرم گریه میکند: از سولماز بگذر، که مرگ میآورد.
خواهرهایم به من نگاه میکنند، با خشم که ذلیل دختری شدهام.
آه سولماز... اینها چه میدانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است.
به کوه میگویم: «سولماز را میخواهم» جواب میدهد: من هم
به دریا میگویم: «سولماز را میخواهم» جواب میدهد: من هم.
در خواب میگویم: «سولماز را میخواهم» جواب میشنوم: من هم
اگر یک روز به خدا بگویم: «سولماز را میخواهم» زبانم لال! چه جواب خواهد داد؟
5. کتابخانه نیمه شب
کتابخانه نیمه شب داستان نوجوانی است به نام نورا؛ این کتاب هم در راس بهترین رمانهای پرطرفدار است که زندگیهای نزیسته را که در زندگی هر فردی حسرت زیستنش وجود دارد به جریان انداخته است. مت هیگ با تلاشی خردمندانه موفق شده که خواننده خود را با یک حسرت همگانی همراه کند و آن را مورد بررسی داستانی قرار دهد.
کتابخانه نیمه شب جز پرطرفدارترین رمانهای سالهای اخیر است که هم مناسب نوجوانان است هم بزرگسال.
این کتاب توسط انتشارات کولهپشتی به چاپ رسیده است.
در قسمتی از کتاب کتابخانه نیمه شب میخوانیم:
نورا دانش او درباره ساخت الماس را تصحیح نکرد. نگفت با اینکه زغالسنگ و الماس هر دو از کربن ساخته شدهاند، زغالسنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشیس، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود.
چند تار رهای موهای سیاه زغالیاش را به سمت جایی برد که آن را دماسبی بسته بود.
«منظورت چیه نیل؟»
«هیچ وقت واسه دنبال کردن رؤیاها دیر نیست.»
6. مغازه جادویی
مغازه جادویی از آن بهترین رمانهای پرطرفدار است که ترجمههای زیادی را در ایران تجربه کرده است. اما ما به شما ترجمه انتشارات نگاه آشنا یا کتاب مجازی را پیشنهاد میکنیم.
جیمز دوتی خودش در نوجوانی گویا فروشنده یک مغازه میشود، مغازه ای که اسباب جادو میفروخته. در جریان این فروشندگی او با زنی سالخورده به نام روث آشنا می شود که به او تمریناتی مربوط به ذهن و بدن به او میآموزد که زندگی جیمز را تحت تأثیر قرار میدهد.
مغازه جادویی یکی از معروفترین کتابهای خاطرات در زمینه خودیاری است.
قسمتی از کتاب مغازه جادویی:
برادرم، طبق معمول خانه نبود. اما فکر کردم شاید او آن را برده یا حداقل میدانست کجاست. نمیدانستم او هر روز کجا میرود، اما تصمیم گرفتم سوار دوچرخهام شوم و به دنبالش بروم. آن سر انگشت با ارزشترین دارایی من بود. بدون آن، هیچ بودم. دوست داشمت انگشت شستم برگردد.
7. هر دو در نهایت می میرند
مرگ از آن دست اتفاقاتی است که خیلی ها اعتقاد دارند از آن رنجهایی است که هیچ راه چارهای ندارد.
همچنین از آن دست مخلوقات داستانی است که خیلی از نویسندگان به آن متوسل شدهاند و بهترین داستانهایشان را با این موضوع نوشتهاند. هر دو در نهایت می میرند به قلم آدام سیلور، داستان دو نوجوان به نام های متیو و روفوس است که اندکی پس از نیمه شب پنجم سپتامبر 2017 طی تماسی که قاصد مرگ با آنها می گیرد، متوجه می شوند که یک روز بیشتر برای زندگی کردن فرصت ندارند و این می شود آغاز ماجرای این رمان که جزء بهترین رمانهای پرطرفدار قرار گرفته است.
هر دو در نهایت می میرند توسط نشر نون به چاپ رسیده است.
قسمتی از کتاب هر دو در نهایت می میرند:
همیشه تصور میکردم که قاصد من خودشان بهشان میگویند قاصد، نه من، خیلی همدلانه برخورد کند و شنیدن خبر را برایم راحتتر کند، یا حتی بیشتر از وحشتناکی این اتفاق که من باید با این سن کمم بمیرم، صحبت کند. راستش بدم نمیآمد کمی برایم چربزبنی هم بکند و بگوید حالا که حداقل میدانم امروز آخرین روز زندگیام است، باید آن را خوش بگذرانم و بیشترین استفاده را از آن بکنم.
8. شازده کوچولو
نمیدانم برای شازده کوچولو دیگر تعریفی مانده که دیده باشید و نخوانده باشید و راضی نشده باشید که آن را بخرید و با ترجمه آقای شاملو بخوانید یا نه؟
اگر دیده اید و هنوز هم راضی به خریدنش نشده اید ما به شما پیشنهاد میکنیم با قسمتی از متن شازده کوچولو با ما همراه باشید و بعد تصمیم نهاییتان را بگیرید. امیدوارم که راضی به خریدن و خواندنش بشوید.
بزرگترها اگر به خودشان باشد هیچوقت نمیتوانند از چیزی سردرآرند. برای بچهها هم خستهکننده است که همینجور مدام هر چیزی را به آنها توضیح بدهند. ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. بگویی نگویی تا حالا به همه جای دنیا پرواز کردهام و راستی راستی جغرافی خیلی بم خدمت کرده. میتوانم به یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم.
اگر آدم تو دل شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش میرسد. از این راه است که من تو زندگیم با گروه گروه آدمهای حسابی برخورد داشتهام.
9. بامداد خمار
شور عاشقی است در بامداد خمار به قلم فتانه حاجسیدجوادی؛ شوری که سالهاست به تجدید چاپ میرسد و به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده است. زمان رمان در زمان سلطنت رضا شاه پهلوی میگذرد، دختری به نام محبوبه از خانوادهای اعیانی است که در دام بوالهوسی عشق رحیم شاگرد نجاری میافتد که یاغی است و تفاوت فرهنگی و اعتقادی بین این دو باعث ویرانگری و بدبختی محبوبه می شود. محبوبه اکنون پیرزنی شده که دارای یک برادرزاده به نام سودابه است. سودابه به سبب شباهت بسیار زیادی که به عمهاش دارد او نیز دچار عشقی که والدینش را نگران کرده و از محبوبه میخواهند تا داستان غمانگیز عشق بیفرجامش را برای سودابه تعریف کند.
قسمتی از کتاب بامداد خمار:
چشمان مادر یک لحظه از وحشت و درد گشاد شدند. نگاه خیرهای به دخترش انداخت. دختر جوان با آن چشمان درشت میشی و موهای پرپشت مواج، بینی یونانی و لبهای خوشترکیب و پوست زیتونی، سرسختانه و مبارزهجویانه در چشم مادر خیره شده بود. زیبایی او دل مادر را بیشتر به درد میآورد. دخترش، دختر تحصیلکرده روشنفکر و هنرمندش، با پشتوانه معتبر فامیلی و به قول خود سودابه و قدیمیترها اصیل و استخواندار، عاشق پسر یک خانواده تازه به دوران رسیده جاهل شده بود که دری به تخته خورده و ثروتی گرد آورده بودند.
10. تولستوی و مبل بنفش
تولستوی و مبل بنفش، کتابی که در سال 2011 در سایت گودریدز نامزد بهترین خاطرات و اتوبیوگرافی شد. این کتاب علاوه بر این که یک کتاب خاطراتی است که داستان زندگی نینا را روایت میکند کتابی است که شما را با صدها کتاب دیگر آشنا میکند؛ کتابی روانشناسانه است که به شما میآموزد در مواجه با غم، درد و سوگتان چطور به زندگیتان همچنان ادامه دهید.
نینا سنکویچ نویسنده این کتاب دچار فقدان و سوگ خواهرش میشود، فقدانی که نمیتواند با آن کنار بیاید برای همین تصمیم میگیرد به حال زار خودش فکری کند. او تصمیم میگیرد در طول یک سال هر روز خواندن یک کتاب را به پایان برساند. در واقع او برای خود نسخه کتابدرمانی را میپیچد او کتابهای مختلفی را مطالعه میکند و با سفری درونی به کتابها و وجود خود دریافتهایی که از این کتابها و مطالعهشان به دست میآورد را دستمایهای میکند برای نوشتن کتابش.
در قسمتی از کتاب تولستوی و مبل بنفش اینگونه میخوانیم:
حالا هم به آرامش نیاز داشتم. امید به اینکه در پس هر سختی آسانی هم هست. ما سه خواهر برای مدتی خیلی طولانی از بدبیاری و بدبختی در امان نگه داشته شده بودیم. اما بعد همه چیز تغییر کرد. خواهرم، همانی که دستانم را میگرفت، از دنیا رفت. زندگی شروع کرده بود به بیانصافی و پراکندن.
رنجهای ناگهانی و کشتن احساس اطمینان. من تلاش کرده بودم فرار کنم؛ اما حالا سعی میکردم کتاب بخوانم. به وعده کانلی اعتماد خواهم کرد: «کلمهها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به سوی آن.»
کتابخوانیام باید طبق برنامه و نظمی اجرا میشد. میدانستم کتابخواندنم با لذت همراه خواهد بود، اما لازم بود خودم را به یک برنامه مقید میکردم. بدون پایبندی به یک برنامه، کارهای روزمره میتوانست وارد جریان شود و زمان را بقاپد و آن وقت من نمیتوانستم به اندازهای که میخواستم، یا به اندازهای که نیاز داشتم کتاب بخوانم. اگر کتاب خواندنم را در اولویت قرار نمیدادم، نمیتوانستم به گریزم دست یابم.
11. مرشد و مارگاریتا
مرشد و مارگریتا یکی از بزرگترین رمانها در ادبیات روسی است. یک رمان سورئالیستی که سه داستان را همزمان و به صورت موازی کنار هم پیش میبرد و در نهایت این داستانها به هم پیوند میخورند. میخاییل بولگاکاف، عشق مرشد و مارگاریتا را به کمک شیطان به هم میرساند. داستان مرشد و مارگاریتا پر است از حماسههای فلسفی، عاشقانه، سیاسی و اجتماعی؛ زمان داستان از میان پارکی در مسکو در سال 1930 آغاز میشود. این رمان سفر شیطان به مسکو و ماجراهای هولناک و پیچیده آن را به تصویر میکشد.
قسمتی از کتاب مرشد و مارگاریتا:
مارگاریتا که سرش را به بالا به سمت چپش برگرداند، غرق تماشای ماه شد. ماه مثال دیوانهای انگار هم داشت به سمت مسکو برمیگشت و هم بهنظر ثابت میرسید، جوری که میشد شکلی رازآلود و تیره را در آن دید اژدهامانند یا شبیه اسبی کوهاندار که پوزه نوک تیزش به طرف شهر ترک شده بود.
به ذهن مارگاریتا رسید که واقعا بیهوده دارد با چنان شتابی جارو را میراند و اینکه خیلی ساده دارد امکان تماشای بسیار چیزها و لذت پرواز را از دست میدهد. چیزی به مارگاریتا میگفت که در مقصد حتما منتظرش خواهد ماند و بنابراین ضرورتی ندارد او با چنین سرعت و در چنین ارتفاعی پرواز کند.
12. صد سال تنهایی
صد سال تنهایی هم همانند کتاب مرشد و مارگاریتا جزء ژانر رئالیسم جادویی است. کتابی که در ابتدا به زبان اسپانیایی نوشته شد و در سراسر کشورهای مختلف جهان و به زبان متفاوت ترجمه شد. صد سال تنهایی که توسط گابریل گارسیا مارکز نوشته شده شامل موضوعاتی چون عرفان، سیاست، ادبیات و تاریخ به زبانی کاملا ادبی است با اصلاحاتی فوقالعاده بینظیر که قطعا اگر کسی بتواند به زبان اصلی آن را بخواند حظی وافر از خواندن آن خواهد برد.
این داستان شامل داستان چند نسل از خانوادهی «بوئندیا» است. جد بزرگ خانواده، «خوزه آرکادیو بوئندیا» پس از ارتکاب قتل و از ترس مجازات، میگریزد و بر اساس یک رؤیا، محلی جدید برای زندگی انتخاب میکند. خاندان بوئندیا نسلدرنسل در این مکان جدید که نامش ماکوندوست، زندگی میکنند. رمان پر از شخصیتهایی با نامهای شبیه به هم، پر از ماجراهای غریب، پر از جذابیت و کشف است. رمانی پیچیده که تمام نسخههای انتشار اولش در سال 1967 در آرژانتین طی یک هفته فروخته شد.
با توجه به اینکه این کتاب هم توسط مترجمان متعددی ترجمه شده، ما به شما ترجمه انتشارات امیرکبیر به قلم آقای بهمن فرزانه را پیشنهاد میکنیم.
قسمتی از کتاب صد سال تنهایی:
محاسبه خوسه آرکادیو بوئندیا، مسیر شمال یگانه امکان تماس با تمدن بود. بر این اساس، همان مردانی را که هنگام بنیاد گرفتن ماکوندو همراهش بودند با ابزار برای دایر کردن زمین و سلاح برای شکار مجهز کرد؛ ابزار جهتیابی و نقشههایش را در انبانی ریخت و ماجراجویی متهورانه را آغاز کرد.
روزهای اول به مانع چشمگیری برنخوردند. از کرانه سنگی رود به طرف محلی سرازیر شدند که سالها قبل زره جنگی را آنجا پیدا کرده بودند، و از آنجا قدم به کورهراهی گذاشتند پوشیده از درختان پرتقال وحشی.
13. برادران کارامازوف
برادران کارامازوف، بزرگترین و آخرین کتاب داستایفسکی نویسنده شهیر اهل روسیه است. برادران کارامازوف در راس بهترین رمانهای پرطرفدار جهان قرار دارد. رمانی که پر است از نکات عالمانه، عارفانه، شاعرانه و کاملا سیاسانه که مخاطب را به شکل غریب وعجیبی با خود همراه میکند. این رمان پر از شخصیتهای مختلفی است که رمان را برای شما به صورت فیلم درآورده است. انگار که در هنگام خواندنش در حال دیدن فیلم هستید. آنقدری که ریز به ریز شخصیتها، کلامشان و تأثیرگذاریشان در داستان مشخص شده است.
برادران کارامازوف چهار پسر هستند که قصد کشتن پدرشان را دارند. در حاشیه این پدرکشی داستایفسکی میکوشد تا مفاهیم عمیق فلسفی و تاریخی و مذهبی را به مخاطب خود از طریق خط سیر داستانش عرضه کند.
برادران کارامازوف نیز یکی دیگر از بهترین رمانهای پرطرفدار در سطح جهان است که دارای ترجمههای گوناگونی است. از جمله ترجمههای معروف این رمان میشود به ترجمه صالح حسینی اشاره کرد.
قسمتی از کتاب برادران کارامازوف:
درست سه ماه پس از درگذشت سوفی، سروکله بیوه ژنرال در شهر ما پیدا شد و یک راست رفت به سراغ فئودورپاولوویچ. اگرچه بیشتر از نیم ساعت در شهر نماند؛ ولی وقتش را بیهوده تلف نکرد. همان شبی بود که فئودورپاولوویچ را که از هشت سال پیش دیگر ندیده بود، مست و خراب یافت. اینطور که تعریف میکنند، به مجرد روبهروشدن با فئودورپاولوویچ، دو سیلی جانانه، چپ و راست به صورت او زد، بعد هم چنگ انداخت موهایش را گرفت و سه بار او را تا زمین دولاراست کرد، بعد بدون یک کلمه حرف، رفت به طرف کلبه خدمتکار و به سراغ دو پسربچه. در آن جا هم وقتی دید بچهها کثیفند و لباسهای ژنده به تن دارند، یک سیلی هم نثار گریگوری کرد و به او اخطار کرد میخواهد بچهها را پیش خودش ببرد.
14. ناطور دشت
هرچند که نویسنده ناطور دشت نویسندهای منزوی بود و تا پایان عمر خودش را در یک اتاق حبس کرد، فقط و فقط نوشت برای نوشتن؛ اما تمام آثاری که قبل از رفتن در کنج خلوتش نوشته بود شهرتی جهانی یافتند. از جمله ناطور دشت که داستانی پسر نوجوانی به نام هولدن است. او در طی داستان برای خواننده تعریف میکند که چرا از کلاسها و نهایتا مدرسه اخراج شده است. نثر این رمان طنز، جذاب و کاملا خواندنی است.
جی. دی. سلینجر از نویسندگان معروف و مشهور معاصر آمریکایی است که آثار وی مخصوصا ناطور دشت به تعداد بسیار زیادی توسط مترجمان مورد ترجمه قرار گرفته است. معروفترین ترجمه این کتاب در ایران توسط انتشارات علمی - فرهنگی با ترجمه احمد کریمی به چاپ رسیده است.
قسمتی از کتاب ناطور دشت:
خلاصه وقتی نفسم جا اومد عرض خیابون 204 رو به دو رد شدم. خیابون اونقدر یخ زده بود که نزدیک بود بخورم زمین. اصلا نمیدونم برای چی میدویدم. فکر کنم عشقم کشیده بود اون لحظه بدوم. از خیابون که رد شدم احساس کرد دیگه نا ندارم. اون روز هوا خیلی سرد بود، خبری از آفتاب و این چیزا هم نبود. برای همین هربار که از خیابون رد میشدم، انگار دیگه جونم داشت درمیومد.
پسر تا رسیدم در خونه آقای اسپنسر، زنگ زدم. واقعا داشتم یخ میزدم. گوشام از سرما میسوخت و نمیتونستم انگشتامو تکون بدم. داد زدم: «یالا... یالا... یکی در رو باز کنه.» بالاخره خانم اسپنسر در رو باز کرد. کلفت و نوکر نداشتن، همیشه خودشون در باز میکردند. خیلی پولدار نبودند.
15. سور بز
ماریو بارگاس یوسا، نویسنده متبحر و پرجسارت که به خوبی توانسته چهره واقعی دیکتاتوری را در این رمان به تصویر بکشاند.
رمان سور بز به آخرین روزهای دیکتاتوری تروخیو در دومینیکن اختصاص دارد و یوسا موفق شده در دالانهای قدرت نفوذ کرده و چهره واقعی دیکتاتوری، قدرت، ثروت و تحقیر و حقارت و منفعتطلبی را در این داستان به کلمه درآورد.
یوسا برای نوشتن سور بز مدتها مشغول تحقیق و خواندن حرفهای خانواده قربانیان، زندانیان و خاطرات بهجا مانده از آنها در این دوره دیکتاتوری بوده است.
در این رمان هم یوسا مثل اغلب آثارش در تاریخ و فرهنگ انسان امریکای لاتین کندوکاو میکند و به عناصر مهم فرهنگ امریکای لاتین و آن خطه، مثل عشق و خشونت و مبارزه برای آزادی میپردازد.
قسمتی از کتاب سور بز:
تروخیو بعد از مکث کوتاهی گفت: من وقتی باید بکشم دستم نمیلرزد. گاهی اوقات حکومت کردن وادارت میکند دستت را به خون آلوده کنی. من خیلی اوقات برای این مملکت دستم را آلوده کردهام. اما آدم باشرفی هستم. قدر آدمهای وفادار را میدانم، نمیدهم بکشندشان.
16. موبی دیک
هرمان ملویل داستان موبی دیک را با این جمله آغاز میکند: مرا اسماعیل صدا کنید!
روایت این داستان از طرف فردی منزوی صورت میگیرد که برای یافتن معنای زندگی به دریا پناه آورده است. او طی روایت خود داستان آخرین سفر یک کشتی شکار نهنگ به نام پیکوآد را تعریف میکند و در جریان آن مخاطب را با تعدادی از شخصیتهای مختلف روبرو میکند که بسیاری از آن نامها ارجاع مذهبی دارند. این رمان آمریکایی از بهترین رمانهای پرطرفدار جهانی است که مخاطبین فراوانی را در قرن بیستم به خود جذب کرد.
قسمتی از کتاب موبی دیک:
درست نمیتوانم بگویم که چرا شکار نهنگ را انتخاب کردم. ما گاهی وقتها بدون هیچ توضیح و دلیل روشنی دست به کارهایی میزنیم. همینقدر میدانم که ماهها رؤیای این جانوران عظیم دریاگرد و همه گوشه کنارهای خطرناک و پرت جهانی را که در آن پرسه میزدند، در سر داشتم. این حیوانات شگفتانگیز کنجکاوی مرا دامن میزدند. قایقها و دریانوردانی هم که در تعقیب آنها بودند به همان اندازه مرموز و حیرتانگیز بودند.
17. زوربای یونانی
زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس رمانی در توصیف و ستایش زندگی است. شخصیت اصلی این داستان زوربا فرقی عامی و بیسواد است که از زندگی تنها لذات مادی آن را میپسندد و بر این باور است که آدمیزاد تا وقتی زنده است باید به لحاظ جسمی بهره و حظ کافیاش را از زندگی ببرد.
او با صاحب کار خود که یک فرد عزلتنشین و کتابخوان است برای کشف یک معدن همسفر میشوند.
به نظر میرسد که نیکوس با معرفی زوربا در این رمان خواسته یک ابرمرد را به تصویر بکشاند که خواننده مطمئن شود ابرمردها هنوز نمردهاند.
قسمتی از کتاب زوربای یونانی:
و این آخرین حرفهایی بود که با هم زدیم. دیگر بیآنکه چیزی بگوییم دست یکدیگر را فشردیم و انگشتان ما بهگرمی درهم افتادند، سپس ناگهان از هم جدا شدند، و من مثل اینکه دنبالم کرده باشند، بیآنکه سربرگردانم تند رفتم. یک بار هوس کردم سربرگردانم و برای آخرین بار دوستم را ببینم ولی خودداری کردم و به خود فرمان دادم: «برنگرد، برو!»
روح آدمی که در لجن جسم فرورفته و هنوز خام و ناتمام است و با کرامات نارسای خود نمیتواند آینده را به نحوی روشن و منجز پیشبینی کند. چه اگر میتوانست این جدایی صورت دیگری پیدا میکرد.
18. نام من سرخ
میگویند استانبول در قرن شانزدهم پربوده از دسیسههای مذهبی حاکمان و مردمان. اورهان پاموک در این داستان کوشیده تا علاوه بر اینکه داستانی عاشقانه را دنبال میکند، به داستان زندگی هنرمندان ایرانی و عثمانی نیز بپردازد. این کتاب جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی سال را در سال 1998 به خود اختصاص داده است.
نام من سرخ به جهت تعدد راویان مختلف به رمانهای پست مدرن نزدیک شده است. این کتاب نیز به جهت آنکه در لیست بهترین رمانهای پرطرفدار قرار گرفته است، ترجمههای متفاوتی هم در بازار از این کتاب موجود است. معروفترین ترجمه از تهمینه زاردشت در انتشارات مروارید است.
قسمتی از کتاب نام من سرخ:
سرگذشت منو شاید کسی بتونه به صورت یه کتاب حکایت کنه اما من به عنوان به تذهیبگر به شما اطمینان میدم که هیچ نقاشی نمیتونه این صحنهها رو بکشه. درست مثل قرآنکریم دیگه یه وقت دچار سوءتفاهم نشینها، قدرت تکوندهنده قرآنکریم به این نیست که نشه مصوّرش کرد اصلاً، از این که اینو میفهمین واقعاً خوشحالم.
من که از اون اولش هم از ارتفاع میترسیدم هم از تاریکی. ببینین آخرش چه جوری ته یه چاه تاریک گیر افتادم، نخندین برا شماها هم ممکنه اتفاق بیفته بهتره حواستون جمع، باشه از من گفتن. الان فقط به این فکر میکنم که سریع شروع کنم به پوسیدن تا بوی گندم همه جا رو بگیره و شاید این جوری یکی پیدام کنه اگه دفن میشدم دیگه هیچ دغدغهای نداشتم البته غیر از این که یکی اون کثافت رو پیداش کنه و یه دستی به سر و صورتش بکشه همون کارایی که گفتم دیگه.
19. آنک نام گل
اومبرتو اکو اولین رمانش را با نام آنک نام گل در سال 1980 منتشر کرد. اکو نویسنده ایتالیایی داستان معمایی و تاریخی خود را در صومعهای ایتالیایی در سال 1327 روایت میکند. او با ظرافت مختص به قلم خویش نشانهشناسی، تحلیل کتاب مقدس، مطالعات قرون وسطا و تئوریهای ادبی را در این رمان در معرض دید مخاطب قرار داده است. سایه هفت قتل عجیب بر این داستان از جمله ویژگیهای منحصربهفرد آن است.
قسمتی از کتاب آنک نام گل:
هنگام اقامتمان در صومعه همیشه دستانش پوشیده از غبار کتابها و طلای تذهیبکاریهای تازه یا مادۀ زردفامی بود که در سورینوس دستمالی کرده بود. انگار جز با دستهایش قادر به فکر کردن، نبود خصیصهای که تا آن زمان بیشتر شایسته مکانیکها میانگاشتم؛ اما حتی زمانی که دستهایش شکستنیترین چیزها را لمس میکرد چیزهایی مثل نسخههای خطی تازه تذهیبشده، یا صفحاتی که زمان آنها را فرسوده بود و مثل نان فطیر مستعد خرد شدن، بودند به نظرم میرسید که دستی فوقالعاه سنجیده و محتاط دارد همان دستی که با آنها ابزارآلاتش را به کار میانداخت باید بگویم که چگونه این مرد عجیب در کیف خود ابزارهایی را که من تا آن زمان ندیده بودم و او آنها را ماشینهای شگفتانگیزم مینامید با خود این طرف و آن طرف میبرد. میگفت ماشینها محصول هنر هستند که مقلد طبیعت است و آنها نه، صورت بلکه خود کارکرد را بازسازی میکنند به این ترتیب شگفتیهای ساعت اسطرلاب و مغناطیس را برایم توضیح داد.
20. همسایه ها
یکی از معروفترین رمانهای ایرانی مربوط به بزرگترین نویسنده ایرانی احمد محمود است. احمد محمود در بیشتر آثار خود از گویش دزفولی استفاده کرده است و همین امر باعث خاص بودن کارهایش شده که شاید هر سلیقهای آن را نپسندد اما این چیزی از ارزش کارهای وی کم نمیکند.
داستان همسایهها در مورد جوانی به نام خالد است؛ زمان و مکان داستان پیش از کودتای 28 مرداد و دورن نهضت ملی شدن نفت در شهر اهوار روایت میشود. خالد در جریان داستان از نوجوانی بیتجربه و خام به فردی سیاسی و هوشمند تبدیل میشود و امان از عشق در این بین عاشق دختری سیه چشم میشود که این عشق او را در تنگنای انتخاب میان عشق و وظیفه میگذارد و عاقبتش ختم به زندان میشود.
قسمتی از کتاب همسایه ها:
پدر تمام زمستان بیکار بود. حالا که هوا رو به گرمی میرود باز هم بیکار است. صبحها راه میافتد میرود دکان و شبها دست خالی برمیگردد. این روزها کار آهنگری کساد است. جلوی اتاق نشستهایم و با خواهرم ته ظرف اشکنه را میلیسیم که خاله رعنا سر و سینه زنان میآید. روسریش دور گردنش افتاده است و مویش پریشان است. بس که گریه کرده چشمهایش پف کرده و قرمز شده است. شوهر خاله رعنا عمله است. پسرش بلمچی است. دخترش دوبار شوهر کرده و طلاق گرفته و خانه نشسته است. خاله رعنا مینشیند و با گوشه چارقد دماغش را میگیرد و یکریز زنجموره میکند.
21. تنهایی پر هیاهو
بهومیل هرابال یک اعجوبه است. از دل مردی کاغذخمیرکن فلسفه زندگی را در داستانش مینگارد. بهومیل کتابش را برای اولین بار درسال 2002 به چاپ رساند. تنهایی پر هیاهو با روندی آرام و در عین حال جذاب داستان زندگی هانتا را دنبال میکند. او سی و پنج سال است که در حکومت پلیسی چک زندگی کرده و کارش خمیرکردن کاغذهای باطله و کتابها بوده است. هانتا در این جریان کتابهای زیادی را از رفتن در دستگاه پرس نجات داده است و همهشان را در خانهاش انبار کرده است. او علاوه بر اینکه نابودکننده کتابهاست ناجی کتابها نیز هست. قرار دادن ویژگی نجات دهنده و نابودکننده در یک شخصیت از خلاقیتهای اعجوبهای به نام بهومیل هرابال است. تنهایی پر هیاهو را با ترجمه آقای پرویز دوایی بخوانید.
قسمتی از کتاب تنهایی پر هیاهو:
به مدت سی و پنج سال در بین کاغذباطلهها کار و زندگی کردم و این داستان عاشقانه من است. به مدت سیوپنج سال خود را بین کاغذهای باطله و کتابها محصور کردم و به واژگان آلوده شدم تا اینکه اکنون به شکل یکی از دائره المعارفهای موجود در بازار درآمدم. پس از سالها فشرده شدن همانند یک کتاب سه تنی هستم. من همانند یک کوزه هستم که با آب جادویی و ساده پر شده است، کافی است مرا اندکی خم کنید تا یک جریان از افکار زیبا از من خارج شود. آموزش من چندان صریح و آگاهانه نبوده است بنابراین نمیتوانم به جرئت اعلام کنم که کدامیک از افکارم مربوط به خودم و کدام دسته مرتبط با کتابهایی هستند که قبلا خواندهام. در هر حال، این شیوهای است که طی سیوپنج سال گذشته برای هماهنگ شدن با خودم و جهان اطراف استفاده کردم. زمانی که مطالعه میکنم در واقع متن را نمیخوان مبلکه جمله زیبا را به دهان میاندازم و همانند یک آبنبات میمکم یا مثل لیکور مینوشم تا آنکه اندیشه مزبور مثل الک در من حل شود، ذهن و قلب مرا درگیر کند و در همه سیاهرگهایم جاری شود تا به ریشه تکتک رگهای خونی من برسد.
22. جنگ و صلح
لئو تولستوی نویسنده بزرگ روسی با رمان جنگ و صلح غوغایی در دنیای ادبیات جهان بهپا کرد که همچنان این غوغا و سرگشتگی ادامه دارد. جنگ و صلح روایتی از تاریخ اجتماعی روسیه است و تولستوی کوشیده تا دغدغههای مردم آن روزها را در میان دیالوگهای شخصیتهایش جای دهد. ماندن، جنگیدن یا فرار کردن.
تولستوی نیز همانند رقیب قلمی خودش داستایفسکی به خلق تعداد زیادی از شخصیتها در این رمان دست زده است که هر کدام نقشی ویژه در رمان بازی میکنند و بر عهده دارند. از جنگ و صلح سخن بسیار گفتهاند و همین امر به تنهایی کافی است برای آنکه شما این کتاب را جز بهترین رمانهای پرطرفدار در سطح جهانی قرار دهید و در لیست خواندنیهایتان.
جنگ و صلح را با ترجمه سروش حبیبی بخوانید.
قسمتی از کتاب جنگ و صلح:
آناپاولونا پلکهای خود را تقریباً برهم نهاد این ادا به آن معنی بود که نه او خود در حد آن است که درباره میل یا پسند علیا حضرت قضاوت کند و نه کس دیگری را در این حد میداند؛ اما فقط با لحنی سرد و اندوهبار گفت: آقای بارون دو فونکه از طرف همشیره علیا حضرت به ایشان توصیه شده است - و همین که نام علیا حضرت ملکه مادر بر زبانش جاری شد ناگهان حالت جان نثاری و احترامی عمیق و صادقانه سیمایش پدیدار شد و مثل هربار که ضمن صحبت از ولینعمت والاتبار خود یاد میکرد غبار غمی بر این حالت سیمایش نشست و گفت که علیا حضرت از راه لطف بارون فونکه را مورد تفقد بسیار قرار داده اند و دوباره سایهٔ اندوه نگاهش را پوشاند. پرنس با بی اعتنایی خاموش ماند. آنا پاولونا با ظرافت زنانه و نکتهسنجی خاص خود که از ویژگیهای درباریان بود خواسته بود پرنس را به گناه گستاخی و لحن سخن گفتنش نسبت به شخصی که به علیا حضرت توصیه شده بود ادب کند، اما در عین حال از راه دلجویی گفت: راستی راجع به خانوادۀ شما بگویم هیچ میدانید که دخترتان از وقتی پایش به مجالس باز شده همه را شیفته خود کرده؟ به چشم همه به قول معروف مثل پنجه آفتاب زیباست.
«بهترین باشید و بهترینها را انتخاب کنید!»
به قلم "نجمه نیلی پور"
کتابهای معرفی شده در این مطلب را میتوانید با کد تخفیف: blog1 از سایت پاتوق کتاب تهیه کنید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران