
بهترین کتاب های انگیزشی برای نوجوانان
شما تا به حال در زندگیتان روزهای خاکستری داشتهاید؟ روزهایی که لبخندهایتان کج و کوله و الکی میشود و در جواب «حالت خوبه؟» یک «خوبم» دروغکی روی هوا میپرانید، روزهایی که هرچه چراغهای خانه را روشن میکنید باز هم به نظرتان هال و پذیرایی تاریک است، روزهایی که زنگهای آخر یک جور دیگری کش میآید و معلم ریاضیتان زنگ ورزش را گرفته است و از آن بدتر اگر نمیگرفت هم شما حوصله پا زیر توپ زدن نداشتید، روزهایی که بعد از آمدن از مدرسه یک راست روی تختتان ولو میشوید و انجام دادن تکلیفهای هندسه و ادبیات و زیست برایتان یک شوخی بیمزه بیشتر نیست، روزهایی که دوست دارید از جایتان بلند شوید اما انگار هرچه تلاش میکنید بیشتر در تخت و تشک و رخت خوابتان فرو میروید. خواهش میکنم بیخود قیافه نگیرید و نگویید که هیچکدام از روزهایتان تا به حال خاکستری نبوده. اصلا شاید همین لحظه برای شما لحظهای خاکستری باشد. لحظهای که در آن هیچ «انگیزهای» وجود ندارد. حواستان بود؟ من همین الان از یک کلمه جادویی استفاده کردم. کلمهای که میتواند زنگ آخر را به اندازه یک چشم به هم زدن کوتاه کند، هال و پذیرایی را روشن کند، شما را صبح زود از روی تختتان بکند، کلاس ریاضی را از عسل شیرینتر کند و شاید باورتان نشود و با خودتان بگویید دارد دروغ میگوید اما حتی میتواند کاری کند که شما از نوشتن تکالیف هندسه لذت هم ببرید!
لیست پیش رو را برای روزهای خاکستریتان نگه دارید، روزهایی که نیاز دارید قصهی آدمهای شجاعی را بشنوید که همه چیز برای به رخت خواب چسبیدنشان فراهم بود اما برای لحظهی شیرین رسیدن جان کندند و در نهایت، رسیدند.
معرفی بهترین کتاب های انگیزشی مناسب نوجوانان
کتاب رویای دویدن
شروع نکرده میخواهم اعتراف کنم که من اگر جای جسیکا بودم دیگر از اتاقم بیرون نمیآمدم، شاید اصلا دیگر از ته دل هم نمیخندیدم، اگر هم بیرون میآمدم و میخندیدم دیگر حداقل فکر تلاش دوباره عمرا به سرم میزد.
حالا نوبت شماست. یک لحظه چشمهایتان را ببندید و تصور کنید قهرمان دو و میدانی هستید، چندین مدال طلا و مقامات مختلف دارید و یک آینده درخشان ورزشی پیش روی شماست. دارد خوش میگذرد نه؟ چشمهایتان را باز نکنید. تصور کنید که روزی در حالی که همه چیز بر وفق مراد شماست با دوست صمیمیتان در اتوبوس مدرسه نشستهاید.
میبینم که دارید لبخند میزنید. ماشین تصادف میکند. باز نکنید. شما دوست صمیمیتان را از دست میدهید. علاوه بر عزیزترین دوستتان یکی از پاهایتان را هم از دست میدهید.
یادتان میآید که در این تصور شما قهرمان دو و میدانی بودید؟ یعنی پاهایتان مهمترین عضو بدنتان به حساب میآمدند. میبینم که دیگر خیلی هم بهتان خوش نمیگذرد. حالا میتوانید چشمهایتان را باز کنید و به من بگویید در این موقیت چه کار میکردید؟ از عالم و آدم عصبانی میشدید؟ حوصله انجام هیچ کاری را نداشتید؟ ترجیح میدادید تمام روز روی تختتان باشید؟
خب باید بگویم جسیکا هم روزهای اول وضعیتی مثل وضعیت شما داشت. اما آنچه کتاب «رویای دویدن» را خواندنی میکند، تصویر جوانه زدن ساقههای نازک امید است که ذره ذره در قلب جسیکا تنومند میشوند. امیدی که در مسیر دوباره قهرمان شدن بیشتر از داشتن پای راست به کمک او میآید.
رویای دویدن را انتشارات پرتقال برای سنین بالای چهارده سال منتشر کرده است و میتوان آن را به عنوان بهترین کتاب های انگیزشی نوجوانان قلمداد کرد.
کتاب جنگی که نجاتم داد
طبق گزارشهای رسیده به واحد مرکزی خبر احتمال میرود به صورت میانگین حدود نود و نه درصد خوانندگان این مطلب وضعیت زندگیشان از زندگی آدا بهتر باشد. همچنین گزارشهای میدانی حاکی از آن است که حدود هشتاد و دو درصد از خوانندگان این مطلب که قیافه دپرس به خود گرفته بودند بعد از مطلع شدن از وضعیت زندگی آدا با خود گفتهاند: «نه بابا وضع من خیلی بهتر از اینه!!!» گزارشهایی که هم اکنون به دستم رسیده حاکی از این است که حدود هفتاد و هشت درصد خوانندگان این کتاب بعد از پایان داستان لبخند میزنند و میگویند: «اگه آدا تونست، پس منم میتونم!» حدود سه درصد از این هفتاد و هشت درصد هم لبخند نزدهاند. و در کمال تعجب حدود شصت و سه درصد و نیم از خوانندگان، بعد از پایان داستان از جای خود بلند شدهاند و حتی از اتاق نیز خارج شدهاند و به گفته شاهدان عینی برق امید هم در چشمهایشان مشاهده میشده. لازم به ذکر است تمام آمارهای مطرح شده حدودی و خیالی هستند!
«جنگی که نجاتم داد» داستان زندگی آدا یا داستان تلاشهای آدا برای زندگی کردن است. او به قول مادرش دختری معیوب است که نمیتواند راه برود. یعنی مادرش به او گفته که نمیتواند راه برود. آدا تصوری از دنیای بیرون خانه ندارد. چرا؟ چون هیچ وقت از خانه بیرون نرفته است. مادرش از وجود او و اینکه کسی او را ببیند شرم دارد و به همین دلیل آدا را سیزده سال در خانه زندانی کرده. آدا حتی نمیداند که درخت وچمن چه شکلی هستند. خارج از دیوارهای خانه نیز جنگ جهانی دوم درحال وقوع است وشهر کم کم ناامن میشود و دیگر جای ماندن بچهها نیست. درست است که مادر، آدا را از زندگی محروم کرده و جنگ نیز خارج از دیوارهای خانه در حال بلعیدن زندگی است اما هیچ کس نمیتواند جلوی جریان زندگی را در درون آدا بگیرد. مادر تصمیم میگیرد برادر کوچکتر آدا را برای در امان ماندن از جنگ به همراه گروهی دیگری از بچههای شهر به دست دولت بسپارد تا از شهر خارج کند و این همان جایی است که آدا تصمیم میگیرد برای همیشه از خانه فرار کند و همراه برادرش از شهر برود. این شروعِ سفر پر از خطر، هیجان و امید آدا برای یافتن زندگی است...
«جنگی که نجاتم داد» در دو جلد برای سنین بالای شانزده سال و توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است؛ کتابی که از بهترین کتاب های انگیزشی برای نوجوانان است.
کتاب منتقد کوچک
بله، گلادیس نسبت به باقی شخصیتهای این لیست زندگی سادهتری دارد، از جایی فرار نکرده، تصادف نکرده و کلی سختیهای عجیب و غریب نکشیده است. برعکس، کتاب «منتقد کوچک» احتمالا آرامترین وشیرینترین کتاب این لیست است. اما گلادیس عاشق چیزی است که اجازه ندارد عاشقش باشد.
گلادیس دختربچهای دوازده ساله است و عاشق آشپزی است. از وقتی کوچکتر بوده مخفیانه شروع به یادگرفتن غذاها و دسرهای مختلف میکند. او تمام مهارتهای عجیب و غریب آشپزیاش را در مدت کوتاه بعد از آمدن از مدرسه تا رسیدن پدر و مادرش از سرکار امتحان میکند. تنها زمانی که تمام آشپزخانه برای خودش است.
اما یک روز که گلادیس در حال برشته کردن رویهی دسرش با آتش مستقیم بود پردهی آشپزخانه آتش میگیرد و راز بزرگ گلادیس فاش میشود. از آن پس گلادیس از تمام فعالیتها و برنامهها و حتی کتابهای مرتبط با آشپزی منع میشود. اما همانطور که میدانید هیچ قانون و محدودیتی نمیتواند جلوی کسی که چیزی را واقعا دوست دارد بگیرد.
«منتقد کوچک»، این کتاب انگیزشی نوجوانان را انتشارات پرتقال برای سنین بالای دوازده سال به چاپ رسانده است.
هشدار: هرگز این کتاب را با شکم گرسنه نخوانید!
کتاب گرگ ها از برف نمی ترسند
میخواهم همین اول بهتان هشدار بدهم که کتاب «گرگ ها از برف نمی ترسند» احتمالا کامتان را کمی تلخ میکند، شاید حتی یک جاهایی جلوی اشکهایتان را هم نتوانید بگیرید ولی اشکالی ندارد، نترسید، شما که اینقدر نازک نارنجی نبودید. حالا که تا اینجا را آمدهام بگذارید این را هم بگویم که لبخندی که در انتهای این کتاب نصیبتان میشود از جنس لبخندهایی که آخر کتابهای قبلی زدهاید نیست. شاید از آن لبخندهایی باشد که یک سر قاشق غصه و حسرت هم قاطیاش است. حالا دوباره چشمهایتان را ببندید و بگذارید این را هم بگویم تصور کردنش این یکی هم به سادگی بقیه نیست.
دو پسر نوجوان را تصور کنید که رفیق صمیمیاند، در یک روستای کوچک در حوالی اردبیل زندگی میکنند و یکیشان که فتاح باشد زیاد هم از محل زندگیشان خوشش نمیآید و منتظر فرصت است که بار و بندیلش را جمع و کند و برود شهر. یک روز از روزهای زمستانیِ اردبیل که احتمالا میدانید چقدر سرد است، خبر میآید که آبشار کنار روستا یخ زده. در چنین شرایطی مسلم است که فتاح و یوسف باید بروند و این صحنه را ببینند. فتاح و یوسف از دیدن آبشار به روستا برمی گردند و حتما انتظار دارید که بگویم به خانهشان میروند و بعد از خوردن غذای گرمی که مادرانشان درست کردهاند، برای خانوادهشان تصویری که از آبشار دیدهاند را تعریف میکنند. بله، فتاح و یوسف به روستا بر میگردند اما دیگر نه روستایی باقی مانده، نه خانه و نه خانوادهای. بهتان که گفته بودم برای تلخ شدن دهانتان آماده باشید. زلزله، روستا را زیر ورو کرده و به جز خواهر فتاح و مادربزرگ یوسف هیچ کس جان سالم به در نبرده است.
حالا میخواهم چشمهایتان را که بدون اجازه باز کردهاید دوباره ببندید و شبِ همان روز را تصور کنید، هوا تاریک شده، روستا زیر و رو است و یک نقطه سالم ندارد، جنازه تمام اهالی روستا زیر آوار مانده، روستا صعب العبور است و امدادگران نتوانستند خودشان را برسانند، دو پسر نوجوان با یک عالمه جنازه از خانوادههایشان و مردم روستا و دونفر از اعضای مجروح خانوادهشان که از زیر آوار بیرون کشیدهاند، تنها ماندهاند و برف، برف است که بدون ملاحظه میبارد و گرگ، گرگهایی که بوی جنازه هارا شنیدهاند و اصلا از برف نمیترسند.
«گرگ ها از برف نمی ترسند» داستان مقاومت است، داستان به دوش کشیدن یک غم به دوش نکشیدنی و ادامه دادن. این کتاب را بخوانید، بخوانید و ببنید امید چه چیز عجیب و سر سختی است که حتی میتواند سخت ترین سنگها را بشکافد، جوانه بزند و نجات دهد.
این کتاب را انتشارات قدیانی چاپ کرده است و برای نوجوانان بالای شانزده سال مناسب است.
کتاب دختر انار
اسم شخصیت داستان «دختر انار»، امل است. در طول تاریخ هزاران و شاید حتی میلیونها امل وجود داشته است. این یک استعاره نیست. در طول تاریخ بشر واقعا میلیونها امل زندگی کردهاند و با شرایطی دقیقا مشابه امل قصهی ما از این دنیا رفتهاند. حتی همین حالا که شما دارید این متن را میخوانید هنوز املهایی درکشورهای مختلف دنیا شب و روز میگذرانند. دختر انار از رنج دختر بودن میگوید، در جامعهای که هنوز در بخشهایی از آن آرزوهای دختران زنده به گور میشود.
امل در یکی از روستاهای پاکستان زندگی میکند. عاشق یادگرفتن و یاددادن است و رویای شبهایش این است که معلم شود. میخواهد همه چیز را بداند، همه جا را ببیند و خلاصه که ذهنش یک کارخانه رویاسازی است. اما مگر همه چیز به همین راحتی است؟ اینکه ذهن یک دختر، آن هم دختر اول خانواده در یک روستای دور افتاده در پاکستان رویایی را بسازد و ناملایمات زندگی همه به یک باره محو شوند و آن دختر بدون هیچ پیچش داستانی به آرزوهایش برسد؟
مادر امل دختر چهارمش را به تازگی به دنیا آورده و دچار افسردگی بعد از زایمان است و توانایی مراقبت از فرزندش و انجام کارهای خانه را ندارد. اینجاست که اولین بمب در پیرنگ داستان میافتد. پدر امل از او میخواهد مدرسه را رها کند و به عنوان دختر بزرگ خانواده مسئولیت خانه را بر عهده بگیرد. اینکه میگویم از او درخواست میکند منظورم این نیست که امل هم میتواند بگوید: «نه بابا جان من ترجیح میدم درس بخونم.» منظورم این است که امل تنها یک انتخاب دارد. آن هم این است که مدرسه را، تنها دریچه رسیدن به آرزوهایش را رها کند.
شاید فکر کنید این بدترین اتفاقی است که در این داستان میافتد اما باید بگویم طی اتفاقی، امل مجبور میشود برای جبران بدهیهای پدرش در خانه ثروتمندترین فرد روستا خدمت کار شود. شاید با خودتان بگویید: «اینکه خیلی کلیشه اس بابا.» و باید بهتان بگویم بله، داستان دختری که از مدرسه رفتن منع میشود و مسیر زندگیاش به کلی از راهی که انتهای آن آرزوهایش بودهاند جدا میشود، یک طرح خیلی کلیشهای است. کلیشهای است به این خاطر که اگر یادتان باشد میلیونها امل در تاریخ وجود داشتند.
نمیخواهم موضوع این لیست فراموشتان شود. قرار است بالای این لیست با فونتی درشت نوشته شود: بهترین کتابهای انگیزشی نوجوان، پس باید جوانهی امید و تلاش از روزنهای بر این داستان بتابد که میتابد. که ذکاوت و سرسختی امل ساقهی شکننده امید را مراقبت میکند و نمیگذارد روی آرزوهای زندهاش که هنوز نفس میکشند و جان دارند، خاک ریخته شود.
دختر انار را انتشارات پرتقال برای سنین بالای دوازده سال منتشر کرده است.
کتاب شما که غریبه نیستید
بعضی قصهها خنکاند، مثل شربت آبلیمو میمانند که یک نفر وسط گرمای تیرماه تعارف کند، مثل بستنی کیماند بعداز آخرین امتحان خردادماه، مثل خوابیدن زیر باد کولرند. جگر آدم را خنک میکنند. آدم میخواندشان و مینوشدشان و باهاشان گریه میکند و میخندد و در آخر هم زیر آبشار امید انتهای داستان سرو کلهاش را میشوید و میآید بیرون.
«شما که غریبه نیستید»، یک آتوبیوگرافی جگر خنک کن است.
هوشنگ مرادی کرمانی در این کتاب دربارهی خودش حرف میزند. درباره تمام روزها و رخدادهای تکان دهندهای که بر او گذشته است. دربارهی هوشو، پسربچهای که به راحتی میتوانست با وجود رنجهای فراوان در زندگیاش به هرچیزی تبدیل شود. اما او تبدیل به یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین نویسندگان تاریخ ادبیات کودک و نوجوان شد.
قصههای خیالی و فانتزی همیشه خوبند اما قبول دارید که هیچ چیز مثل یک الگوی واقعی از یک انسان شجاع حال آدم را جا نمیآورد؟
«شما که غریبه نیستید» را انتشارات معین چاپ کرده است و نوجوانان بالای شانزده سال میتوانند از خواندن آن لذت ببرند.
به قلم «مریم کمالی پور»
کتابهای معرفی شده در این مطلب را میتوانید با کد تخفیف: blog1 از سایت پاتوق کتاب تهیه کنید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران