با کتاب در بهار |سه|: 4 کتاب بهاری برای بزرگسالان
بهار از آن مفاهیمی است که هر آدمی را برای نوشتن از آن وسوسه میکند. شاید بتوان گفت که یکجورهایی کلیشه شده است. بهتان اطمینان میدهم اگر بگردید، یکصدم مطالبی را که برای بهار و در مدح آن نوشته شده است، برای مثلاً تابستان پیدا نمیکنید. میخواهم بگویم استفاده از الفاظ تازه برای صحبت دربارۀ مفهومی تا این حد پرطرفدار، واقعاً مشکل است.
بههرحال حرف اصلیام این بود که شاید برای بچههای دبستانی بهار فصل عشق و حال و تعطیلی باشد، ولی برای آدمبزرگها معمولاً از این خبرها نیست. درست است که سه چهار روز اولش تعطیل است، ولی خب فقط همین. بهنظرم برای بزرگترها آن بُعد بهار که آدم را یاد شروع تازه میاندازد، خیلی پررنگتر است. به درودیوار و درختها و گلها نگاه میکند و میبیند همه تروتازه و نو شده است. به آدم احساس کمبود و کهتری دست میدهد. به خودش میگوید که باید بلند شود و یک تکانی به خودش بدهد. بعد هم فهرستی، چیزی از اهداف سالانهاش مینویسد و به خودش قول میدهد همه را عملی کند و تا آخر سال به انسانی دیگر تبدیل شود. بعد که در عرض یک هفته از روزی نیم ساعت ورزش و بیست دقیقه مطالعه و دیدن هفتهای یک فیلم خسته شد، فهرست مذکور را لای کاغذهای باطله پنهان میکند و دوباره به زندگی عادیاش باز میگردد.
ولی حتی برای همان یک هفتۀ اول سال هم اگر بخواهیم روزی بیست دقیقه مطالعه را در نظر بگیریم، میشود 140 دقیقه یا به عبارت دیگر، دو ساعت و بیست دقیقه. زمان مناسبی است برای خواندن دستکم یک کتاب. اینطور فکر نمیکنید؟ این هم از چهار کتاب که میتوانید برای تصمیم اول سالتان از بینشان انتخاب کنید.
1. قصر آبی نوشته لوسی ماد مونتگومری از انتشارات قدیانی
به نظر من دلایل متفاوت و متعددی برای مناسب بودن این کتاب نهتنها در فصل بهار، بلکه در چهار فصل زندگی وجود دارد. اما اگر بخواهیم روی دلایل بهاری بودنش تمرکز کنیم، میتوانیم بگوییم که اولاً به شروعهای تازه ربط دارد و ثانیاً داستان در طبیعت زیبایی اتفاق میافتد که حس بهار را برای آدم تداعی میکند. اساساً فکر نمیکنم هیچکدام از کتابهای خانم «مونتگومری» نیاز به تعریف و تمجید و توضیح زیادی داشته باشند؛ زیرا اسم خود او برای خیلیها تضمینی کافی برای خوب بودن یک کتاب است. نسلهاست که بچههای دنیا و بهویژه ایران، «آنشرلی» را میشناسند و خیلیها با او بزرگ شدهاند. «قصر آبی» هم داستانیست عاشقانه با همان عناصری که زندگی با «آن» را آنهمه برای ما لذتبخش کرده بودند، یک محیط طبیعی و زیبا با درختهای فراوان و ستودنی، زبان روان و شیوای گاهی طنزآلود، شخصیتهای بامزه و گاهی آزاردهنده و قهرمانی که یک دختر جوان رؤیاپرداز و قوی است.
بخشی از کتاب قصر آبی:
تمام عمرم سعی کردهام بقیه را راضی کنم و شکست خوردم. بعد از این خودم را راضی میکنم! دیگر هیچوقت به چیزی تظاهر نمیکنم. تمام عمرم با دروغ و تظاهر و طفره رفتن زندگی کردهام. گفتن حقیقت چه نعمت بزرگی است! ممکن است نتوانم خیلی از کارهایی را که میخواهم بکنم، ولی دیگر هیچ کاری را که نخواهم، نمیکنم. مادر میتواند لبهایش را هفتهها جمع کند، به من ربطی ندارد. «ناامید آزاد است، امیدوار اسیر.»
2. مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است نوشته فردریک بکمن از انتشارات نون
بهنظرم بهاری که کتابی از «فردریک بکمن» در آن خوانده شود، مبارک و باکیفیت خواهد بود. مخصوصاً کتابی که دربارۀ گذر از نوعی زمستان در زندگی باشد. اگر من بودم، ترجیح میدادم بدون اینکه چیزی دربارۀ داستان بدانم، درون آن پرتاب شوم. اگر شما هم مثل من هستید، بند بعد را نخوانید، ولی اگر دوست دارید کلیتی از داستان بدانید، بخوانیدشان.
«مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» در چند فصل اول ما را با یک مادربزرگ خارقالعاده و استثنایی آشنا میکند که با بیشتر مادربزرگهایی که تابهحال دیده و از آنها شنیدهایم، فرق دارد. بعد مادربزرگ از دنیا میرود و نوهاش «السا» را که دخترکوچولوی عجیب و جذابی است، با تعدادی نامه که باید به دست آدمهای مختلف برسد، تنها میگذارد.
کتابهای فردریک بکمن ویژگیهای خاص خودشان را دارند که باعث میشوند برای همه جذاب نباشند. اما اگر چند صفحه ازشان ورق زدید و لبخند روی لبتان نشست، احتمالاً شما قرار است جزو دستهای باشید که طرفدار پروپاقرص این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است:
وقتی مادربزرگ داری، انگار یک ارتش پشت سرت داری. این بزرگترین امتیاز یک نوه است: اینکه بدانی یک نفر همیشه طرف تو است، هرچه پیش بیاید؛ حتی وقتی اشتباه میکنی. درواقع مخصوصاً وقتی اشتباه میکنی. یک مادربزرگ هم نقش شمشیر را دارد و هم نقش سپر. وقتی تو مدرسه میگویند السا «متفاوت» است، طوری که انگار متفاوت بودن به معنی بد بودن است، یا وقتی السا با بدن کبود از مدرسه به خانه میآید و مدیر مدرسه میگوید «باید یاد بگیرد با بقیه همرنگ شود»، اینجور وقتها مامانبزرگ پشت او است. اجازه نمیدهد السا بیدلیل عذرخواهی کند. نمیگذارد تقصیرها را به گردن بگیرد. مامانبزرگ هیچوقت به السا نمیگوید خودش را ناراحت نشان ندهد؛ چون اگر ناراحت شود «بچهها از اذیت کردنش بیشتر لذت میبرند». هیچوقت نمیگوید السا باید «بیخیال باشد». مامانبزرگ راههای بهتری بلد است. و هرچه السا در دنیای واقعی تنهاتر میشود، ارتش او در سرزمین نیمهبیداری بزرگتر میشود.
3. جایی که خرچنگها آواز میخوانند اثر دلیا اونز از نشر آموت
دلایل انتخاب این کتاب هم بیشتر مربوط به طبیعت است. واقعاً نمیدانم فقط منم یا بقیۀ آدمها هم وقتی به بهار فکر میکنند، تصاویری از طبیعت وحشی در ذهنشان تداعی میشود یا نه.
البته طبیعت وحشی کتاب «جایی که خرچنگها آواز میخوانند»، قدری متفاوت است. یعنی شاید کتاب را شروع کنید و با خود بگویید، «آخه یه مرداب دربوداغون چه ربطی به بهار داره؟»، ولی بهتان قول میدهم اگر کمی تحمل کنید، متوجه میشوید که حتی همین مردابی که ایستایی و تکان نخوردن و فساد را به یاد بیشتر ما میآورد، تا چه حد زنده، پویا و زیباست.
کافیست از دریچۀ چشم «کیا» به آن نگاه کنید. اهالی، کیا را «دختر مرداب» صدا میکنند؛ چون از کودکی تنها کنار مرداب زندگی کرده و رفتوآمد زیادی به شهر ندارد. ولی وقتی پای یک جنایت در میان باشد، آن هم قتل، دیگر کسی اهمیت نمیدهد که مظنون تا قبل از آن کجا زندگی میکرده.
بخشی از کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند:
مادر که همانجا دراز کشیده بود، گفت: «حالا گوش کنین. این برای زندگیتون یه درس واقعیه. آره، ما گیر افتادیم، اما چی کار کردیم؟ ازش طنز ساختیم و خندیدیم. خواهرا و دخترایی که باهم دوستن، باید اینطوری باشن. حتی وسط گلولای باید پشت همدیگه رو داشته باشن؛ بهخصوص وسط گلولای.»
4. دستور زبان عشق سروده قیصر امینپور از انتشارات مروارید
بدون شعر که بهار نمیشود، میشود؟ دستکم قدری شعر باید تویش جا بدهیم تا روحمان را نوازش کند و جلایی به آن بدهد. شاید شما از آن دسته آدمها باشید که به نظرشان خواندن سعدی و حافظ است که در بهار صفایی دیگر دارد و من هم بههیچوجه مخالف نیستم. ولی معتقدم ذات بهار جوری است که شعر خوب، خوبتر به جان مینشیند؛ حتی اگر از حافظ و سعدی نباشد و از آقای «قیصر امینپور»ِ جان باشد و دربارۀ عشق باشد و... آدم دیگر چه میخواهد؟ "دستور زبان عشق" دقیقا همان چیزی است به آن نیاز داریم.
بخشی از کتاب دستور زبان عشق:
دست عشق از دامن دل دور باد
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آن که دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
کتابهای معرفی شده در این مطلب را میتوانید با کد تخفیف ارسال رایگان: blog1 از پاتوق کتاب خریداری کنید.
به قلم "فاطمه حیدری"
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران