ادیب باشی | 3 کتاب به مناسبت روز بزرگداشت نثر فارسی برای نوجوانان
هر کشوری میراثی گرانبها دارد. این میراث میتواند به صورت بنای تاریخی یا اشیاء قدیمی باشد که در گذر زمان به صورت کامل یا بخشی از آن به یادگار میماند؛ میتواند آداب و رسومی باشد که نسل به نسل بین عادتهای مردم یک کشور باقی مانده و میتواند میراثی فرهنگی از جمله نوشتارها و متون کهنی باشد که از ادیبان و بزرگان به همهی ما ارث رسیده باشد.
میراث گذشتگان باعث یک نوع اتحاد بین مردم هر مرزوبوم میشود. تکتک آدمهای یک کشور میراث ملی را برای خود میدانند و نسبت به آن احساسهای مشترکی دارند.
یکی از میراثی که از گذشتگان به ما رسیده ادبیات کلاسیک و متون کهن فارسی است. این متون با اینکه نویسندهٔ مشخصی دارند و پهلوانان و قهرمانان داستانها افرادی در گذشته هستند ولی همه با شنیدن و خواندن آن احساس افتخار میکنند و آن را میراثی گرانبها از جانب گذشتگان برای خود میدانند؛ مثلا با اینکه همه شاعر شاهنامه را فردوسی میدانند ولی یک نوع نزدیکی خاصی به ماجراهای شاهنامه دارند. همه رستم را از آن گذشته خود میدانند و احساسی مشترک به آن دارند.
زندگی خیلی از ما ایرانیها به این متون کهن گره خورده است. بخشی از آنها را در کتابهای درسی خود خواندهایم، بخشی را از زبان این و آن شنیدهایم و عدهای هم سراغ خود متون کهن رفتهایم و آنها را مستقیم و کامل خواندهایم.
این متون به دلیل اینکه با زبان و نثری که در گذشته رایج بوده نوشته شده است، برای نوجوان امروزی سختخوان است. بازآفرینی و بازنویسی میتواند سختی این متنها را کم کند و خواندن آن را برای نوجوان راحتتر کند. این کار باعث میشود نوجوان خیلی زودتر سر از کار این متون درآورد و بخشی از تاریخ و ادبیات گذشته را مطالعه کند.
بازنویسی و بازآفرینی چه تفاوتی دارند؟
بازنویسی یعنی نوشتن متن گذشته با نثری روان و امروزی. در بازنویسی اصل داستان خیلی تغییر نمیکند فقط داستان سادهتر بیان میشود. بازآفرینی یعنی الهام گرفتن از متن گذشته و نوشتن متنی جدید. در بازآفرینی با حفظ عناصر اصلی متن قدیمی یا حفظ مضمون؛ نویسنده داستان را از نو میسازد.
در ادامه سه تا از کتابهایی که بازنویسی یا بازآفرینی شدهاند و در اختیار نوجوانان قرار گرفتهاند را با هم مرور میکنیم.
کتاب برف و آفتاب اثر فرهاد حسنزاده از انتشارات فاطمی
فرهاد حسنزاده در کنار نوشتن و خلق داستانهایی برای کودک و نوجوان، به بازنویسی متون گذشته برای این ردههای سنی هم پرداخته است. یکی از آن کتابها، کتاب برف و آفتاب است که در آن به داستان «بیژن و منیژه» از «شاهنامه فردوسی» پرداخته شده. همه داستانهای عاشقانه را دوست دارند. برف و آفتاب بازنویسی تمیز و زیبایی از داستان بیژن و منیژه است.
در زمان پادهشاهی کیخسرو؛ سرزمین ارمنستان که آباد و خرم است دچار حملهای از طرف گرازها میشود. بیژن برای مقابله با آنها انتخاب میشود و برای نبرد به آن سرزمین میرود. در این بین او درگیر عشق منیژه میشود و روند داستان سمت ماجرای عاشقانهٔ او و منیژه و حوادث پیرامون این عشق میرود.
داستان هیجانانگیز و با بخشی از ماجرای پایانی کتاب شروع میشود و خواننده را دنبال خود میکشاند تا بداند ماجرا از چه قرار است و چه چیزی باعث شده بیژن و منیژه عاشق همدیگر شوند و سرنوشتشان چه خواهد بود. رستم دستان صاحب رخش هم در این داستان حضور دارد و روحیهٔ پهلوانی خود را به نوجوانان منتقل میکند.
بخشی از کتاب برف و آفتاب:
گرگین گفت: «اکنون که جنگ پایان یافته فکر کردن به آن ابلهانه است. بهتر از دشمنی را فراموش کنی و به دوستی فکر کنی. مگر نیروی عشق مرز میشناسد؟ گمان میبریم اگر منیژه را ببینی دیوانهی روی ماهش شوی» بیژن با خشم گفت: «چه میگویی؟ بیا برگردیم. من این عشق بیمرز را نمیخواهم. افراسیاب بسیاری از یارانمان را کشته. او دشمنی دیرینهای با مردم ایران زمین دارد. بیا برگردیم.»
کتاب آرش اثر مرجان فولادوند از انتشارات افق
اسم آرش کمانگیر را زیاد شنیدهایم. آرش یکی از شخصیتهای افسانهای ماست که داستانش در اوستا آمده است.
در گیرودار شکستی که ایرانیان از تورانیان میخورند؛ ایرانیان برای تعیین خط مرزی کشور خود مجال انداختن یک تیر را دارند. آرش نه سرباز و سرداری جنگی است و نه کمانداری سرشناس. آرش یک کشاورز است و قصهگو. همه او را با قصههایی که تعریف میکند میشناسند. کودکان بارها با شنیدن قصههای او به خواب رفتهاند و خوابهای رنگارنگ دیدهاند. دست تقدیر آرش را برای حفظ کیان ایرانی انتخاب کرده است. او با اینکه مردی جنگی نیست اما با توجه به میهن پرستی صادقانهاش تمام تلاشش را برای موفقیت ایران میکند. او از مرگ واهمهای ندارد و با تیری که از کمان رها میکند باعث میشود مردم به جای اینکه قصههای او را برای همدیگر تعریف کنند؛ داستان پهلوانی او را برای هم بازگو کنند.
کتاب آرش، مختصر و مفید اما زیبا و روان، نوجوان ایرانی را با اسطورهای بزرگ آشنا میکند. شناخت این پهلوانان باعث میشود نوجوان به ایرانی بودن خود بیشتر افتخار کند و میفهمد گذشتگان با چه رشادتهایی این خاک عزیز را برای او حفظ کردهاند.
«پژمان رحیمیزاده» داستان خانم فولادوند را رنگی کرده است و به داستان جانی بیشتر بخشیده است.
بخشی از کتاب آرش:
آرش خم شد.
کمان را در دست گرفت و از ترکش سربازی دیگر آخرین تیرش را برداشت؛ تیری که فرصت پرتابش را نیافته بود.
پس بازگشت.
پیش آمد و آهسته کنار کودک زانو زد، چنانکه پیشانیاش به پیشانی نرم او میسابید، صدایش آرام بود، خندید: «نترس! این هم قصهای دیگر است و قصههای من همیشه پایانی خوش داشتهاند.»
کتاب سیمرغ پدربزرگ من بود اثر فاطمه سرمشقی از انتشارات نردبان
کتاب «سیمرغ پدربزرگ من بود» مثل دو کتاب قبلی نیست که مستقیما بازنویسی داستانی دیگر باشد. این کتاب نگاهی به داستان «طوطی و بازرگان» دارد اما داستان به شکل و شمایل دیگری جلو میرود.
«پرستو» و «سارک» پدربزرگی دارند که عاشق پرندههاست. پدربزرگ روزی پرندههایش را آزاد میکند و غیبش میزند.
بعد این ماجرا اتفاق عجیبی میافتد. تمام پرندههای شهر ناپدید میشوند و کسی نمیداند این پرندهها به کجا رفتهاند. این دو دخترخاله دنبال پدربزرگ و پرندهها میگردند. داستان فانتزی است و موضوعش حفظ محیط زیست است.
با اینکه پدربزرگ ناپدید شده است اما در تمام داستان رد او و علاقهاش به پرندهها و حرفهایش وجود دارد.
این کتاب همهچیزش با پرندهها عجین است حتی اسم تکتک بچهها. داستان خیلی روان جلو میرود و خواننده را تا آخرین صفحه دنبال خود میکشاند تا مخاطب دریابد سرنوشت پدربزرگ و پرندهها چه میشود.
بخشی از کتاب سیمرغ پدربزرگ من بود:
سارک بلند میشود. میگوید: «اول بیا چندتا گل یاس رویشان بگذاریم.»
میخواهم بلند شوم که صدای بالهایشان را میشنوم. اول آرام و بعد محکمتر. ماتم برده. سارک هم بالای سرم خیره مانده. خشکمان زده و نمیتوانیم تکان بخوریم. دهانم را باز و بسته میکنم، اما صدایم در نمیآید. سارک دستهایش را بالا میبرد و میگوید: «بگیرشان. دارند فرار میکنند.»
کتابهای معرفی شده در این مطلب را میتوانید با کد تخفیف ارسال رایگان: blog1 از پاتوق کتاب خریداری کنید.
به قلم "هاجر شهابی"
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران