داستان کتاب قاصدک، به زمان جنگ ایران و عراق مربوط می شود و درباره زنی است به نام «آذر» که همسرش «هاشم» در جبهه به سر می برد و او با فرزندش زندگی می کند. پسر غمگین از دوری پدر، مدام با مادرخود لج می کند. یک روز به دست زن قاصدکی می رسد. او برای آرام کردن فرزندش قاصدک را پیکی از طرف هاشم معرفی می کند و به پسر می گوید که بوی تن پدر را می دهد و اگر به او فکر کند می تواندحرفهایش را بشنود و نوازشش را حس کند.
قاصدک بهانه ای می شود تا آذر و پسرش با هاشم ارتباط برقرار کنند. از طریق گفتگوهای خیالی زن با هاشم در می یابیم، او و دیگر رزمندگان درگیر شکستن محاصره آبادان هستند.
پسرک از مادر می خواهد قاصدکی برای پدر بفرستند، آنها به پارک میروند تا قاصدکی پیدا کنند. آنها بعد از پیدا کردن قاصدک حرف های خود را برای هاشم می گویند و قاصدک را پرواز می دهند. وقتی به خانه بر میگردند، زن در رویای خود هاشم را میبیند که برای خداحافظی آمده است و به پسر خود میگوید قاصدک هایش راتحویل بگیرد، مادر و پسر وقتی چشم باز می کنند قاصدک های زیادی می بینند که این بار خبر شهادت هاشم را آورده اند.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران