loader-img
loader-img-2
بنر کشیده بالا - تخفیف نمایشگاه 1404
پاتوق کتاب

کتاب شازده احتجاب - (داستانهای فارسی) نشر نیلوفر

5 / -
like like
like like

شازده احتجاب توی همان صندلی راحتش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یکبار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنسا هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید. سرشب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه روشن زیر درختها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همان طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشه چادر نماز پیدا بود. سلام و زن گفت سلام: مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم ...؟ خوب، شازده جون، امواراتم اصلاح نمیشه ، وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم:((حسنی، صندلی را بیار، بلکه کرم شازده کاری بکنه.)

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "شازده احتجاب - (داستانهای فارسی)" می نویسد
۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک