واقعیت اما با خیال فرق داشت. درست است من با وجود فرید، خوشبختترین زن بودم؛ ولی واقعیت زندگیمان، گریه، اشک، درد و غم جدایی داشت، و ما این چیزها را در برنامهریزی آن سالها به حساب نیاورده بودیم.» این جملات را «عذرا شوقی» از زندگی عاشقانهاش با «فرید کاویانی» روایت میکند.
روایتِ اینکه چه میشود عشق و خوشبختی همراه با رنج و غم باشد و همهاش جمع شود در سراسرِ زندگی یک زن خواندنی است. در کتابِ «راه خانهام را بلدم» نوشتهی «مریم حضرتی» خواننده با این روایت زنانه همراه میشود و زندگی ساده و عاشقانهی یک زوج را میبیند.
از عاشق شدنشان تا شیطنتهای جوانی و نادیده گرفتنِ بعضی رسم و رسومهای روستا در دوران نامزدی و اوایل ازدواج تا تولد فرزندان و تلاش برای ساختن زندگی. در این کتاب خواننده با شخصیت عذرا و فرید(ساکن روستای لُرد از توابع شهرستان خلخال) همراه میشود و میتواند آنها را بشناسد؛ برای همین است که رنج عذرا در انتظار و دوری از فرید را میتواند بفهمد و دلتنگیهای فرید برای عذرا و فرزندان را… این دوری و دلتنگی و انتظار از همان سالهای اول ازدواج در زندگی این زوج نمایان میشود.
فرید آرماتوربند بوده و مجبور به دور شدن از روستا و همسر میشود؛ و عذرا طعم دوری و جدایی و انتظار را از همان سالهای اول میچشد؛ اما اوجِ این انتظار و جدایی و دلتنگیها میرسد به سوریه؛ وقتی فرید میگوید: «چه فرق میکنه ایران یا خارج؟ من سرِ دو ماه خونهام، عذرا!… راستش را بخوای کار بهانه است. من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه میروم.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران