می گویند اگر دنبال نثر خوب هستی، به یک شاعر بگو برایت بنویسد.
در کتاب "اگر حافظه یاری کند" سراغ یک شاعر رفتیم:
ایوسیف الکساندروویچ برودسکی، مشهور به جوزف برودسکی. او خودش را شاعری روس و جستارنویسی انگلیسی می نامد که پس از تبعید، شهروند آمریکا شد. به زبان روسی می سرود و سپس اشعارش را به انگلیسی ترجمه می کرد. از مضمون های رایج آثارش می توان به تبعید، فقدان، خاطره، وطن، و معنای مرگ و زندگی اشاره کرد. جستارهای برودسکی که معمولاً به انگلیسی نوشته می شدند، دریچه ای به دنیای اسرارآمیز ذهن شاعرانه و خلاقش می گشایند. در چند دهه گذشته، طبق پیش بینی جورج لوکاچ در آستانه قرن بیستم، جستار فرهنگی - فلسفی کم کم به فرم ادبیِ معرفِ دوره های انتقالی تبدیل شد؛ دوره هایی که در آن ها تردید به گستره بدیهیات و قطعیات پیشین راه پیدا کرد (جان و صورت). اهمیت جستار در زمانه انتقالی برودسکی از یک سو، و سبک کم نظیر نثرش که با معیارهای خود او خوبی اش را مرهون دقت، سرعت، و چگالی و ایجاز بیانِ شاعرانه است (دو جستار)، از سوی دیگر، مجموعه جستارهای برودسکی را درخور تأمل و تأثیرگذار کرده اند. جستارهای او هم ما را با فضای یکی از دوران های انتقالی از نگاه متفکری که همراه خاطرات سنگینش از یک دنیای فرهنگی به دیگری کوچ کرد، آشنا می کنند و هم با هویت جست و جوگری که آن ها را روی کاغذ آورده است.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران