نمایش نامه «یکی بود یکی نبود» روایت پهلوانی است که گم شده ای دارد و برای یافتن او باید از چهار کوه، هفت دره و چهل خطر بگذرد.
او معتقد است که حتی اگر یک روز به آخر عمرش باقی مانده باشد، می تواند این گم شده را بیابد.
در این جست وجو، پهلوان مطلع می شود که پریزاد به این دلیل که قبول نکرده تا ملکه شهر باشد، از سوی سلطان برای قربانی شدن به وسیله جادوگر باید به قله کوه کبود برود.
پهلوان بر این اساس تصمیم می گیرد تا خود راهی قلعه کبود شده و با جادوگر بستیزد، اما در کمال تعجب می بیند که جادوگری وجود ندارد و یکی از غلامان سلطان است که در نقش جادوگر درآمده است. پهلوان پس از مبارزه با او، چهل قفل بسته قلعه را می گشاید و ملک جمشید را که سال هاست در قلعه زندانی بوده، آزاد می سازد.
مجموعه «یکی بود یکی نبود» حاوی چهار نمایش نامه است که عناوین آنها عبارت اند از: یکی بود یکی نبود؛ بچه های باغ محله؛ آن جا آن سوی کلام؛ و وقت حکایت رحمان.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران