گمان نمی کنم در میان واژه ها مظلوم تر از عقل واژه ای بتوان یافت. آن کس که از هیچ کار زشتی اِبا ندارد و جانش را به هر لکۀ ننگی آلوده می کند مدعی عقل است و کسی هم که در نیرنگ زدن رقیبی ندارد خودش را عاقل می نامد. آن کس که به نام فهم زمان، هر چه را که رنگ سنّت دارد، مُهر جهالت می زند ادعا دارد که عقل، چنین حکمی صادر کرده و آن کس که زمان را نمی فهمد و هر تغییری را شعبه ای از کفر می داند خود را بهره مند از عقل می خواند.
در کنار این ها کسی هم که دست طاعت بر سینه نهاده و مُهر بندگی بر دل نشانده می گوید که چون عقل دارم در برابر هر چه او می گوید، چشم می گویم و فرمانش را بر چشم می نهم. اما عقل وقتی به قلۀ مظلومیت می نشیند که بدانی در میان همۀ این جماعت تنها همین دسته اند که مردمانی محروم از عقل و دیوانه نامیده می شوند.چقدر مظلومیت! هر که از خدای عقل فرمان می برد، دیوانه نامیده می شود و آن که قوّۀ مکارۀ خویش را فرمانده وجود خود می کند و طوق بندگی نفس را بر گردن می نهد و حلقۀ غلامی شیطان را آویز گوش خویش می کند عاقل خوانده می شود!!
امروز باید روضۀ عقل خواند و گریست. اما در میانۀ این میدان، آنان که خود را سرباز عقل می دانند از بند واژه ها بیرون آمده و بی آنکه با این قوم بر سر الفاظ از در ستیز وارد شوند به سراغ مفهوم عقل رفتند و دیوانگی را همان طور معنا کردند که باطن آن، چیزی جز عقل نباشد. دیوانه در این نوشتار بنده ای است که با «عقل حسابگر» غریبه بوده و تنها در پی طاعت خداست. از همین رو اهل دنیا او را دیوانه می خوانند. عاقل در این جملات کسی است که حسابگری های دنیایی را نشانۀ عاقل بودن خود دانسته و با «عقل طاعت» غریبه است.
این اثر نثری ادبی و شاعرانه پیرامون حضرت سید الشهداء علیه السلام می باشد.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران