صدای پای زنان در انقلاب: یادداشتی بر کتاب جشن باغ صدری نوشته سیده عذرا موسوی
ظرفیتها و حوادث انقلاب اسلامی نشان داد زنان نیز همپای مردان در تحقق آرمانهای انقلاب موثر بودند و چه بسا فعالیتهای آهسته و بی سر و صدای آنها تاثیرات عمیقتری در شکلگیری و قوام جریان انقلاب داشته است. «جشن باغ صدری»، مجموعه داستانی از سیده عذرا موسوی و از انتشارات شهرستان ادب است که با این نگاه به مسئله انقلاب و وقایع منتهی به پیروزی آن پرداختهاست. نویسندهای که در کتاب بعدیاش هم نشان داد دغدغهی تاریخ و انقلاب دارد.
این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است که اگرچه همگی وحدت موضوع داشته و به نحوی به مسئله انقلاب و مبارزه سیاسی علیه استبداد پیوند خوردهاند، اما هر کدام از منظر و جغرافیای متفاوتی به این حوزه ورود پیدا کردهاند. داستانهای این مجموعه تنها مختص حوادث دهه پنجاه شمسی نیست و نویسنده بر این باور است که آنچه در سال 57 رقم خورد، پشتوانهای طولانی و تاریخی به درازای چند دهه داشتهاست. بنابراین داستانهای این مجموعه را میتوان در ارتباط با چهار دهه از تاریخ ایران دانست.
نثر و زبان نویسنده همانند آثار دیگرش، روان و خواندنی است و چه بسا یکی از دلایل کشش خواننده به خواندن داستانهای این مجموعه همین سهولت و سادگی زبان داستانها است.
همچنین باید به نقش فعال و موثر زنان در این کتاب اشاره کرد، به طوری در اغلب داستانهای این مجموعه، زنی به تصویر کشیده شده که در جریان مبارزه قرار دارد و در این مسیر پای آرمانش مانده است؛ زنی که علیرغم ممنوعیت جلسات روضه، در خانهاش روضه سیاسی برگزار میکند، زنی که شوهرش را به مخالفت علیه قانون اجباری کشف حجاب وا میدارد و یا زنی در مقابل بازرسیهای مشکوک ساواک، خود را نمیبازد و دست به تصمیم بزرگی میزند.
به طور کلی زن در این کتاب، صرفا تماشاگر اتفاقات سیاسی و اجتماعی زمانهاش نیست بلکه دست به کنشگری سیاسی میزند. اما زمین مبارزه او نه کوچه و خیابان و سنگرهای آنها، بلکه از اندرونی و بیرونی خانهها و یا از دل روضههای خانگی وارد مبارزه علیه ظلم و استبداد میشود.
کل کتاب را میشود در یک یا دو نشست خواند. اما کوتاهی داستانها و حجم کم کتاب به معنای کم و کاستی در صحنهها، توصیفها و مهمتر از همه جزئیات داستانها نیست. در روزگاری که بسیاری از نویسندهها سراغ داستانهایی کم حادثه و تکراری میروند، سیده عذرا موسوی با خلاص شدن از قید و بندهای تکراری داستان کوتاه (چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ شیوه روایت) دست به نگارش داستانهایی با زاویه دید و جغرافیای متفاوت زدهاست.
او به اتکای مطالعات و پژوهشهایش از بستر وقایع تاریخی، سوژهی مناسبی را برای نوشتن انتخاب کرده و آنقدر تعلیق را چاشنی داستانهایش کرده تا مخاطب را همراه خود کند. در مجموع این کتاب بدون آنکه درگیر اطناب و یا انباشت اطلاعات غیرضروری شود، تصویر واضحی از وضعیت اجتماعی سالهای پیش از انقلاب، در ذهن یک مخاطبِ کمآگاه شکل میدهد و مقدمهای است برای تولد کتاب بعدی نویسنده که بهواقع خواندنی است.
یکی از داستانهای خوب و موفق این مجموعه، داستان «گلدان شکسته» است. داستان زن و شوهر جوان و انقلابی به نام مولود و فرهاد که تصمیم دارند در خانهشان روضه برگزار کنند. اما این اقدام آنها خلاف روال سیاسی آن روزها است و در نهایت نیز هر دو دستگیر شده و به زندان میافتند. زن که پا به ماه هم است، بعد از دستگیری توسط ساواک و در بحبوحه شکنجهها و بازپرسیها و از شدت ضربات جسمی و روحی، فرزندش را در زندان به دنیا میآورد. فرزندی که چهار پنج روزی هم مهمان زندان است اما در نهایت او را به خانواده زن تحویل میدهند. مولود حاضر نمیشود فرزندش را ببیند و یا در آغوش بگیرد تا نکند دلش بلرزد و این جدایی برایش سختتر شود.
هم موضوع و هم موقعیت داستان، جذاب و پرکشش است. تصویرسازیهای فضای سلول، شکنجه و مسائل یک زن بعد از زایمان در زندان، تجربهای متفاوت و خواندنی است که خواننده را متاثر میکند. مخاطب به واسطه روایتهای ذهنی شخصیت اصلی و از طریق رفت و برگشتهای او به گذشته، از آنچه اتفاق افتاده، مطلع میشود.
استفاده از زاویه دیدِ منِ راوی، باعث انتقال بهتر و صمیمانهتر احساسات و هیجانات شخصیت داستان به خواننده شده و میتواند همدلی و همذاتپنداری زیادی میان خواننده و شخصیت اصلی داستان ایجاد کند. گلدان شکسته همانقدر که یادآور سختیهای مبارزه علیه ظلم است، نمایشی از رنجهای مادری به زندان افتاده است که تاب دیدن فرزندش را ندارد؛ مادری با همه ظرافتها و ویژگیهای زنانهاش!
گزیده ای از کتاب جشن باغ صدری
«سوزنی را که توی لباسم قایم کردهام، در میآورم و زیر نور کمجانی که به زور خودش را از توی راهرو تو کشیده، یک خط دیگر کنار خطهای دیگر میکشم. امروز لیلا سیزده روزه شد. حتما الآن مهری بغلش کرده، دست کوچکش را گرفته میان دستش و خوابیدهاند. لابد برایش شیرخشک خریدهاند. بمیرم برای بچهام! خدا کند شیر خشک بهش بسازد.
دوباره بغض بالا میآید. امروز سیزده روز است که فرهاد رفته. پتو را میکشم روی سرم، پاهایم را دراز میکنم و روی زیلوی خیس، مچاله میشوم. اشک میریزم و با نوک انگشت، زخم پیشانیام را لمس میکنم. گزگز میکند و میسوزد. دیروز سعیدی بیپدر چنان یقهام را گرفت و دنبال خود کشید که سرم خورد به لبه پله و شکافت.»
"به قلم زهراسادات طباطبایی"
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران