محصولات مرتبط
دو شعر از کتاب خندههای امپراتور:
عوضی ها
وقتی جواب ضرب دو دو تا عوض شده است
باید قبول کرد که دنیا عوض شده است
معمار، خشت اوّل خود گر چه کج نهاد
دیوار، صاف رفته! ثریا عوض شده است
یک عده رو به میز فقط سجده می کنند
جای اداره ها و مصلّی عوض شده است
عاشق به فکر موی و میان است روز و شب
"آن" پیشکش! که صورت و معنا عوض شده است
حقّ طلاق با زن و مهریه ها کلان...
در شهر، سال هاست که فتوا عوض شده است
بابا درون خانه و مادر اداره است
انگار جای مادر و بابا عوض شده است
امروزه شیر خشک به اطفال می دهند
تعریف بوف و به به و قاقا عوض شده است
حتّی غذای روح، غذای بدن شده است
در سفره جای قابلمه با "دا" عوض شده است
رُبّ فلان و قرعه کشی هاش و سکّه هاش
با خاطرات رُبّ و مربّا عوض شده است
مردم فقط به سود و زیان فکر می کنند
اندیشه ها، نتیجه ی انشا عوض شده است
وجدان میان حجم تقاضای بیخودی
یا لابلای عرضه ی کالا عوض شده است
دیدم که پیر میکده ساندیس می خورد!
میخانه ها و مزه ی می ها عوض شده است
اصحاب کهف نیستم امّا به جان تو
انگار قرن هاست که اینجا عوض شده است
«حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است»
::
یا رب ز ناخدایی و بُت بودن بشر...
بگذر که جای بنده و مولا عوض شده است
***
شرایط لازم
نه اینکه فکر کنی قصد ازدواج نداشت
نه! قصد داشت ولی چاره یا علاج نداشت
نداشت چیزی و با این وجود می دانم
به هیچ چیز بجز همسر احتیاج نداشت
حرمسرا که نه! یک زن برای او بس بود
نبود فتحعلیشاه و تخت و تاج نداشت
همیشه حسرت وضع کلاغ را می خورد
چرا که دل نگرانی ز رهن کاج نداشت
همیشه نوبت وامش نبود، زیرا او
سفارش از طرف یک "جناب" و "حاج" نداشت
نه زور داشت نه چیزی که زور می زاید!
درون جیب کُتش، هرگز اسفناج نداشت
نه راست بود و نه چپ؛ صاف صاف چون خط کش!
نمی شود که کسی بود و اعوجاج نداشت!
و با فلانی و بهمانی و پسرهایش
به هیچ صورت و ترتیب امتزاج نداشت
و بدتر از همه اینکه شبیه آقایان
درون جیب فلان شخص، شاخ و عاج نداشت
::
زبان سرخ، سرت را... چکار داری تو
به اینکه فکر کنی قصد ازدواج نداشت؟!
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران