پیرمرد به خوبی از اندازه عشق نوه کم سالش به خود، آگاه بود. از آن روزی که محمد، بی مادر از یثرب برگشت، و به عنوان آخرین پناه، به دامن او آویخت، تا همین زمان، همیشه در کنار یکدیگر بودند.
با هم در یک اتاق به سر می بردند، و در یک بستر می خوابیدند. حتی یک روز، تاب دوری همدیگر را نداشتند. تا محمد نمی آمد، عبدالمطلب دست به طرف غذا نمی برد.
فهرست
پدربزرگ دوست داشتنی
حکایت دل
آخرین وداع
شب و بغض پیچیده اندر گلو
سرانجام ناگزیر
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران