کتاب سنگ سه مثقال داستانی از محمود گلابدرهیی برای کودکان و نوجوانان است که در دفتر نشر معارف به چاپ رسیده است.
کتاب سنگ سه مثقال داستان دختربچهای به نام پرستو است. پرستو همراه پدرش به گشت و گذار در کوه و رودخانه، رفتهاند و پرستوی کوچک، وقتی یک سنگ بزرگ را آنجا میبیند، شروع به سوال پرسیدن میکند. سوالاتی که پدرش بهرغم داشتن مدرک دکترا از هاروارد، نمیتواند جواب دهد. پدر هم فکری میکند. پدرش را به همانجا میبرد و همان سوالاتی را از او میپرسد که پرستو از او پرسیده بود...
بهروز بلند شد و درست همونطور که دختر 9 ساله اش، پرستو، دیروز که باهاش آمده بود تو رودخونه، توضیح داده بود برای باباش، حالا باباش برای باباش بازگو می کرد.
انگار که روی سن تماشاخونه ست و داره نقش دختر 9 ساله خودش رو بازی می کنه. عین حرکات و ادا و اطوار و حالت گفتن و با همان نازگفتنی که پرستو گفته بود، می گفت.
بابا پرستو گفت: «بابا ببین، دور تا دور این دره و تا سر قله و تا تمام سنگای کف رودخونه و همه ریگای رودخونه رو هم که روی هم بریزی و همه جا رو هم که این دور و اطرافای دره و رودخونه و کوه رو بری بگردی، یه تیکه، یه قلوه سنگ، مث سنگ این سنگ گلبافتی، نمی تونی پیدا کنی.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران