علی خوش لفظ در جنگ تحمیلی حدود یازده مرتبه مجروح شده و حتی برادرش نیز در این جنگ شهید می شود و اکنون وی یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس به شمار می رود.
علی خوش لفظ، قصه های پرفراز و نشیبی از آغاز جنگ تحمیلی دارد، وقتی پیش حاج احمد متوسلیان در مریوان می رود، تنها یک نوجوان 15 ساله بوده است و در فتح خرمشهر همراه حاج احمد به عنوان نیروی اطلاعات و عملیات برای شناسایی جاده اهواز _ خرمشهر بوده است.
علی خوش لفظ در عملیات های دیگر نظیر عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر 5، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشته است که نهایتاً در عملیات کربلای 5 تیر به نخاع وی خورده و به شدت مجروح می شود که الان هم بعد از 25 سال از این واقعه، از این مجروحیت رنج برده و مکرراً در بیمارستان است.
شخصیت علی خوش لفظ، بسیار ویژه است که به نوعی بار عاطفی و انسانی خاطراتش خیلی زیاد است چراکه وی با حدود 90 نفر از کسانی که در هشت سال دفاع مقدس شهید شده اند، عهد اخوت می بندد و شاهد شهادت بیشتر آنها نیز در عملیات ها بوده است.
نویسنده در مورد نامگذاری کتاب می گوید:
عنوان این کتاب را «وقتی که مهتاب گم شد» نامگذاری کردم و انتخاب عنوان این اثر به این مهم بر می گردد که در شب های تاریک آنها باید کار شناسایی را انجام می دادند که یک شب مهتابی یکی از دوستانی که خیلی به آقای خوش لفظ نزدیک بود شهید «علی محمدی» بود، وقتی که مهتاب بالا می آید در میدان مین توسط دشمن دیده و شهید می شود و علی خوش لفظ نمی تواند پیکر شهید علی محمدی را از جلوی عراقی ها از میدان مین خارج کند.
همزمان مهتاب وجودی آقای خوش لفظ که قهرمان قصه ما است، همان شهید علی محمدی است که با دمیدن مهتاب گم می شود و از این جهت تا پایان جنگ یک احساس گمشده ای در وجود خوش لفظ وجود دارد که باید به شکلی این فرد را پیدا کند.فضای کتاب «وقتی که مهتاب گم شد» بسیار عاطفی، معنوی و حماسی است و بار انسانی خاطراتش بسیار سنگین است از طرفی این فرد بسیار شهره و مشهور می شود و احساس می کند علت اینکه همه دوستانش یکی یکی به شهادت می رسند این است که خیلی معروف و شناخته شده است و باید سلوک گمنامی داشته باشد.
علی خوش لفظ برای این کار از بین بچه هایی که چند سالی در جنگ تحمیلی او را می شناختند، هجرت می کند و پیش رزمندگان در تهران می رود که در آغاز جنگ پیش آنها بوده با این تصور که دیگر کسی او را در این مکان نمی شناسد و یک نیروی ساده تخریب چی می شود اما از قضای روزگار آنجا هم لو رفته و شناخته می شود و باز هم احساس می کند که برای او آفتی شده و به کارهای عجیب و غریب همانند راننده تانکر آب می پردازد یعنی سعی می کند از شهرت و اعتبار اجتماعی که در چشم و دل رزمندگان پیدا کرده خودش را پایین بیاورد و به این شکل تزکیه نفس کند و یک سلوک گمنامی داشته باشد.
نهایتاً وقتی دومین برادرش شهید می شود یک غم بسیار بزرگی به دل اش رخنه می کند چراکه وی برادرهایش را به جبهه آورده بود و نهایتاً برای یازدهمین بار در عملیات کربلای 5 تیر کالیبر تانک کنار نخاع این شخص خورده و مجروح و جانباز می شود.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران