انتشارات کتاب نیستان، کتاب سعید تشکری را با عنوان «مفتون و فیروزه» در حالی روانه بازار کتاب کرده است که می توان گفت با انتشار آن، ادبیات داستانی انقلاب اسلامی شاهد انتشار یکی از شاهکارهای خود در سی سال اخیر است، شاهکاری که هم در مضمون و شیوه روایت و قصه پردازی و هم در محتوا به ساختار و شیوه ای نوین دست پیدا کرده است و بدون شک مخاطب خود را شگفت زده خواهد کرد.
همیشه نقطه ای هست که وقتی به آن می رسیم، باید تکلیف خودمان را با برخی پرسش ها روشن کنیم. پرسش هایی که به نظرمان پیش پا افتاده می آیند و به آسانی از کنارشان می گذریم و هیچ گاه برای دقیق شدن در آن ها زحمتی به خود نمی دهیم. بیشتر ما مخاطبان ادبیات، گذشته از تأثیری که از تبلیغات می پذیریم، ترجیح می دهیم وقتی وارد کتاب فروشی می شویم کمی میان قفسه های پر از کتاب قدم بزنیم و نگاهی به طرح جلدها بیندازیم و فروشنده سرگردانی مان را ببیند و سرانجام بپرسد که «دنبال چی می گردی؟ بگو کمکت کنم» و بگوییم که مثلاً فلان جور کتاب با فلان جور مضمون؛ که معمولاً هم فروشندگی کتاب را به منزله ی کتابشناسی تلقی می کنیم و هر چه که طرف بگوید می پذیریم.
در این شرایط، اگر فروشنده بگوید که بیا این کتاب را ببر و دو جلد قطور ببینیم که اثر نویسنده ایست ایرانی، به احتمال خیلی زیاد به واسطه ی رودربایستی آن را در دست می گیریم، یکی دو دقیقه ورق می زنیم و منتظر می مانیم که سر صاحب مغازه شلوغ شود و به محض اینکه چشمش را دور دیدیم آن را به جای خود برمی گردانیم و خیلی زود از آن قفسه دور می شویم و خودمان را سرگرم کتابی دیگر نشان می دهیم تا طرف هم پیشنهاد رد شده اش را فراموش کند. به عنوان کسی که سودای کتاب در سر دارد، این دقیقاً همان نقطه ایست که باید تکلیف برخی پرسش ها را روشن کنیم. که مثلاً «چرا رمان می خوانیم؟» یا «اصلاً رمان خوب یعنی چه؟». بر خواهیم گشت.
سعید تشکری را تئاتری های مشهد خیلی خوب می شناسند. در حوزه هنری مشهد هم سال ها برای خود برو بیایی داشته. این را وقتی فهمیدم که با یکی از رفقایم که به واسطه ی دایی اش او را می شناسد صحبت کردم. سعید تشکری را، با سابقه ای طولانی در هنرهای نمایشی و قلمی که جوهرش را سال هاست به خاک اعتقادات سنتی اش می ریزد، بیشترمان می شناسیم. سال هزار و سیصد و چهل و دو در شهر قوچان متولد شد و به گفته ی خودش این «تولد» را باز هم تکرار کرد؛ بار دوم وقتی بود که در هزار و سیصد و چهل و هشت برای اولین بار قدم به دنیای نمایش گذاشت و سومین تولدش هم زمانی بود که با بیست و هشت سال سن به زیارت علی ابن موسی الرضا رفته و در مسجد گوهرشاد نشسته بود و خیره به سوی ضریح با خود گفت بله، از این به بعد مخصوص ایشان خواهم نوشت. این علقه به اعتقادات را می توان در سطر سطرِ رمان «مفتون و فیروزه» دید. رمانی 1108 صفحه ای که امسال در دو جلد توسط انتشارات نیستان منتشر شد.
مفتون و فیروزه کتابی نیست که بتوان به راحتی و مثل بیشتر کتاب های منتشرشده ی دیگر از کنار آن گذشت. می توان گفت که به طورکلی در فضای ادبیات داستانی حال حاضر کشور، اصولاً هیچ اثر 1100 صفحه ای را نمی شود نادیده گذاشت. در شرایطی که مؤلفین به هر دلیل حوصله ی نوشتن آثاری حجیم تر از دویست سیصد صفحه را ندارند و ترجیح می دهند هر چیزی را به موجزترین شکل ممکن (اگر بتوان میان این خلاصه نگری و ایجاز نسبتی برقرار کرد) بیان کنند، در هیاهوی این مجلدهای نحیف بسیار زیادند مفاهیمی که ناگفته باقی می مانند و محکوم به شنیده نشدن. بازار دوری از تعمق و تفکر گرم است و همچنین، منم منم های بی شمار. در شرایطی که خیلی ها برائت جستن از سنت های قدیمی را منتهی به رستگاری هنری می دانند، حتماً و بدون شک نباید خواندن رمانی مثل مفتون و فیروزه را تنها موکول به عصر دلگیر و غم انگیز جمعه کرد. چون -همان طور که خودش نیز گفته- بیشتر شبیه روزنگاری ست از ده سال فعالیت انقلابی در مشهد. شهری که در روایات انقلابی، آن قدر مشمول کم لطفی اهالی ادب و هنر شده که حالا با خواندن 1100 صفحه بتوان دلی از عزا درآورد.
کتاب مفتون و فیروزه روایتگر قصه ی زندگی طیف خاصی از انقلابی های مشهد است. از این طیف بسیار بودند کسانی که در خیلی شهرهای دیگر زندگی می کردند. وقتی شروع به خواندن کنید، چون از این و آن شنیده اید که قرار است رمانی درباره ی انقلاب بخوانید، احتمالاً تعجب خواهید کرد که بیشتر اتفاقات حول محور روابط میان هنرمندان می افتد. برخلاف آنچه معمولاً می بینیم، در مفتون و فیروزه صرفاً با گروهی مبارز اسلحه به دست و سیاسیون اسلامی و توده ای طرف نیستیم. چند نفر دست اندرکار تئاتر که درگیر مبارزات انقلابی اند. اما به سبک خود. به لحن و مرام خود.
این گنجاندن «انقلاب اسلامی» در فضای هنری را می توان به فال نیک گرفت. مفتون و فیروزه با ما از تئاتری حرف می زند که هنرش تنها برای هنر نیست و تعهد هم در آن از جایگاه ویژه و انکارناپذیر و حتی سرنوشت سازی برخوردار است. همان تعهدی که دمیدنش را امام خمینی لازمه ی هنر به ذات خود می داند.
می بینیم که در بحبوحه ی انقلاب، به غیر از کسانی که در زندان ها و مسجدها مبارزه می کردند، هنرمندانی هم بودند که روی صحنه ی تئاتر از متون کلاسیک مفاهیم مقاومت بیرون می کشیدند و سرخاب و سفیدآب ایستادگی در مقابل طاغوت به چهره می زدند. می بینیم که «انقلاب اسلامی ایران» بزرگ تر از آن چیزی بود که فکر می کردیم. وسیع تر بود. پهناورتر بود و عمیق تر. این قصه ی بلند را سعید تشکری به شکلی خوشایند نوشته. به واسطه ی قرابت شخصی اش با تئاتر، همه چیز تصویری و چیده شده است. انگار صفحات پرده ی سینما هستند و خوانندگان، تماشاگران مبهوت و ماتی که دارند ده سال تکاپوی فراموش شده ترین انقلابی های یکی از فراموش شده ترین شهرهای مهم کشورشان را می بینند.
مفتون و فیروزه را نه می توان اثری صرفاً داستانی خواند، و نه می شود کتابی پژوهشی دانست که حاصل مطالعات تخصصی پدیدآورنده اش است. این قصه گراییِ توأم با واقعیات، اعتمادبه نفس بسیار باارزشی به خواننده می دهد که می تواند با اتکا به آن خود را بسیار آسان در اختیار جریان کلمات قرار دهد. این توسلِ هوشمندانه به واقعیات را می توان با حضور شخصیت «آقا سید علی» در کتاب باور کرد. آقا سید علی که همان رهبر خودمان است، در کسوت روحانی مبارزی ظاهر می شود که آمد و رفت اش مایه ی دلگرمی شخصیت هاست و ارجاعات نویسنده به نشانه های بارز وی، هم به صورت مفتون ها و فیروزه های کتاب لبخند می آورد، و هم مخاطبِ درگیر شده با این قصه ی واقعی را بر سرِ ذوق.
یکی از اولین ویژگی هایی که در این اثر برجستگی خود را به رخ می کشد، ضرب آهنگ نسبتاً تند آن است. فصل های کوتاه و جمله های کوتاه تر. ریتمی که به درستی منطبق است بر فضای حاکم و رسالتی که نویسنده برای خود قائل بوده؛ وزیدن بر ایستادگی های یک شهر در برابر ظلم، مثل نسیمی که نه مثل طوفان دچار خلاصه نگری و اجمال است، و نه چون هوایی ساکن، مبتلا به رخوت و انفعال.
این انفعال را در خیلی از آثار شبه تاریخی ایران می بینیم. کرختیِ فزاینده ای که گویی تبدیل به یک نوع ژست روشنفکرانه شده و اغلب از آن با نام «بی طرفی» یاد و دفاع می کنند. اما سعید تشکری انگار آن هیاهوی عاشقانه ی دهه ی پنجاه را از قاب دیگری تماشا می کرد. چرا که در خط به خط کتاب می توان جبهه و طرفِ او را لمس کرد و وابستگیِ هنوزش را به آرمان های زیبا و محترم کسانی رصد کرد که جان و جوانیِ خود را به پای دفاع از جوهره ی آزادگی گذاشتند. کسانی که آزادگی را به آن آزادی ولنگار ترجیح دادند و همیشه به ستون هایی استوار قائل ماندند تا بشوند پری و ستاره و حبیب و مفتون و فیروزه.
برمی گردیم به سخن آغازین. باید پاسخ برخی پرسش ها را دانست. باید بدانیم که چرا رمان می خوانیم. آیا هنوز هم مثل دوران نوجوانی به دنبال سرنوشت شخصیت های دانیل استیل و سیدنی شلدون هستیم و ترجیح می دهیم اقیانوس ادبیات را همواره تا عمق یک متری اش سِیر کنیم؟
رمان خوب یعنی چه؟ گذران وقت و کشتن دقایق به پای کتابی که هیچ وقت ارزش خواندن دوباره ندارد کافی ست؟
همیشه نقطه ای هست که وقتی به آن می رسیم، باید تکلیف خودمان را با خیلی چیزها روشن کنیم. مثل همان سرگردانی در کتاب فروشی که هم می تواند به خریدن چند جلد کتاب بسیار معمولی بیانجامد که یکبار مصرف اند و درنهایت کاری جز پر کردن فضای خالی کتابخانه ی شخصی نمی کنند، و هم می تواند به خواندن اثری چون «مفتون و فیروزه» منتهی شود که بدون شک هم فالی نیک است و هم تماشایی مفصّل.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران