کتاب «گربه و پلنگ» داستانی شیرین برگرفته از افسانههای عامیانه است. این کتاب دربارهی پلنگ جوانی است که خیال میکند میتواند بهراحتی فرمانروای جنگل بشود؛ پلنگی لجباز که اصلاً حاضر نیست به حرف هیچکس گوش کند!
شبی، بزرگ قبیلهی پلنگها به پلنگهای جوان گفت که گربهها از دماغ پلنگها روی زمین میافتند، و اگر پلنگی عطسه کند و گربهای از دماغش بیفتد، آن پلنگ فرمانروای جنگل خواهد شد. از همان شب، پلنگ جوان تصمیم گرفت آنقدر عطسه کند تا گربهای از دماغش بیرون بیفتد تا بدین ترتیب بهجای شیر فرمانروای جنگل بشود. پس برای پیدا کردن علف عطسهآور، از قبیلهی پلنگها بیرون رفت! حالا شما بگویید: آیا فکر میکنید ممکن است گربهای از دماغ پلنگ جوان بیرون بیفتد؟
محمدهادی محمدی، نویسندهی کودک و نوجوان، کتاب «گربه و پلنگ» را بر اساس افسانهای لری نوشته است که میگوید: «گربه با عطسهی پلنگ روی زمین افتاده است.»
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران