کتاب های چشمی انتشارات آریا نوین هشت عنوان مختلف از داستان های قدیمی ایرانی دارند که خواندن هرکددام از آنها برای کودکانمان میتواند خاطره قشنگی از این دوران برای آنها ثبت کند.
ضمن اینکه دوباره خواندن این داستانهای قدیمی برای ما والدین که به خوبی با آنها آشناییم هم خالی از لطف نیست و می تواند به تجربه ای لذت بخش و مشترک با فرزندانمان تبدیل شود.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود
سوسکه ی قصه ی ما با پدر پیرش زندگی میکرد.
در یکی از روزها پدر خاله سوسکه اون رو صدا زد و گفت:من دیگه خیلی پیر شدم
و نمیتوانم از تو مراقبت کنم،از تو میخوام بری به همدان پیش مردی مهربان که اسمش هست مش رمضان
شاید آنجا با مش رمضان ازدواج کنی و خوشبخت شوی
خاله سوسکه هم حرف پدرش را گوش کرد و تصمیم گرفت به همدان برود.
خاله سوسکه چادر یزدی را سرش کرد و کفش های قرمزش را به پا کرد و از خانه بیرون رفت،
رفت و رفت تا اینکه به….
کتاب چشمی خاله سوسکه
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران