کتاب من و احمد کاظمی، اثر علی اکبر مزد آبادی می باشد و توسط نشر یا زهرا منتشر شده است.
در عملیات والفجر 4 قرار بود ما با تیپ 2 لشکر 28 سنندج ارتش ادغام شویم. این تیپ در سقز مستقر بود؛ اما دو گردان آن در خطوط پدافندی اطراف بانه حضور داشت به جهت هماهنگی با این تیپ به پادگان لشکر 28 سنندج رفتیم و با سرهنگ کروندی جلسه گذاشتیم آن روز از ما سوال شد که شما چه زمانی می آیید و در منطقه مستقر میشوید؟ وقتی گفتیم ما آمده ایم و مستقر شده ایم باور نمی کردند؛ می گفتند نیروهای ارتش مستقر بانه تاکنون هیچ گزارشی به ما نداده اند که نیرویی به آن جا آمده باشد! گفتیم به هر حال ما در بانه هستیم و پای کار حضور داریم. سرهنگ کروندی گفت: خدا وکیلی شما آمدید در منطقه مستقر شدید و نیرو هم آوردید؟ گفتیم بله؛ شک دارید؟ گفت: ما اصلاً متوجه حضور شما نشدیم!» گفتیم اصل غافل گیری یعنی همین شعبانعلی زینلی گفت شما ارتشی ها وقتی میخواهید پشم و پیلی تان را هم ببرید همه میفهمند؛ ولی ما طوری وارد می شویم که نیروی مستقر در منطقه هم متوجه نشود.
ناگفته نماند؛ به دلیل این که خطوط پدافندی اطراف بانه با تیپ 2 ارتش بود و ما به جهت شناسایی ها باید با آنها هماهنگ میشدیم، به سراغ شان رفتیم؛ وگرنه برای
رعایت بیشتر اصل پنهان کاری این کار را هم نمیکردیم.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران