
کتاب پیامبران اولوالعزم 2: پیامبر تبر آتشین (حضرت ابراهیم (ع)) نشر جمال
-
ناشر :
جمال
- تعداد صفحه : 64
- قطع کتاب : وزیری
- نوع جلد : نرم
- سال چاپ : 1402
- دسته بندی : داستان و رمان کودک انبیا (سیره و تاریخ)
- شابک : 9789642029730
محصولات مرتبط
معرفی کتاب پیامبر تبر آتشین
«پیامبر تبر آتشین» دومین جلد از مجموعه پیامبران اولوالعزم به قلم زیبای مسلم ناصری و تصویرگری جذاب وحید خاتمی است که از نشر جمال منتشر شدهاست. پیامبر تبر آتشین یک پیشنهاد مناسب برای کودکان 8 تا 12 سال است.
داستان کتاب پیامبر تبر آتشین
شهری بود به نام کرتی که پادشاه ظالمی داشت به نام نمرود. او خواب عجیبی دیدهبود، نوزادی که به دنیا میآید و او را نابود میکند. پس دستور داد تمام پسربچهها را بکشند. در یکی از خانههای کرتی، زنی به نام تونا با همسرش تارخ زندگی میکردند و منتظر تولد فرزندشان بودند. جلوی خانه آنها سربازی نگهبانی میداد تا به محض تولد فرزند او را بکشد. یک شب پس از رفتن سربازها تونا برای به دنیا آوردن فرزندش به غاری رفت، از خدا کمک خواست و گفت که میخواهد فرزندش دوست خوب خدا شود.
ابراهیم به دنیا آمد و تونا او را در غار، درون سبدی گذاشت، در غار را با سنگی بزرگ بست، ابراهیمش را به خدا سپرد و به خانه برگشت. او شبها به غار میرفت، به نوزادش شیر میداد و روزها او را تنها میگذاشت. اما خدا که دوست خود را تنها نمیگذارد، روزهایی که تونا نمیتوانست به ابراهیم سر بزند، فرشتهای شبیه تونا میشد و به او شیر میداد.
ابراهیم بدون اینکه نمرود بفهمد قد کشیده و نوجوانی قوی شدهبود. یک روز از غار پایین آمد و پدرش او را برای کار به بازار و مغازه برادرش آزر برد. آزر خدایان سنگی و چوبی میساخت و میفروخت. ابراهیم که از مادرش راجع به خدای بزرگ و توانا چیزهایی شنیدهبود، از پرستش آن خدایان ناتوان تعجب میکرد. روزی ابراهیم یکی از بت ها را شکست، آزر بسیار خشمگین شد و او را از مغازه بیرون کرد. حالا چوپانی می کرد و در یکی از شبها مهمان چادری شد که اهالیاش ستاره می پرستیدند. او به آنها گفت که ماه پرنورتر است، ماهپرستان خوششان آمد، به آنها نیز گفت خورشید بزرگتر و پرنورتر از ماه است و حالا خورشید پرستان حرفش را پسندیدند. اما خورشید که غروب کرد، ابراهیم موحد گفت من خدایی که هی برود و بیاید را دوست ندارم، من خدایی را میپرستم که صاحب خورشید و ماه است.
روزها گذشت و ابراهیم بزرگتر شد. روزی که همه مردم شهر به صحرا رفته بودند، او تبری برداشت و به بتخانه بزرگ شهر رفت و تمام بت ها را شکست. نمرود که باخبر شد، دستور داد آتشی بزرگ درست کنند و او را در آتش بیندازند، اما خدا که دوستش را تنها نمیگذارد. خدای مهربان آتش را به گلستانی خوشبو تبدیل کرد...
در ادامه داستان عاقبت نمرود را که توسط پشهای که سرباز خدا بود جان باخت و ماجرای قربانیکردن اسماعیل که به زیبایی توصیف شده را نیز میخوانیم. در آخرین داستان نیز حضرت ابراهیم از خدا میخواهد که زنده شدن پس از مرگ را به او نشان دهد و خدای توانا چهار پرنده را که پر و گوشت و استخوانشان با هم مخلوط شدهبود را زنده میکند.
این جلد از «پیامبران اولوالعزم» جنبه اعتقادی فرزندتان را تقویت میکند. او با خواندن داستان «پیامبر تبر آتشین» میآموزد که اگر با خدا رفیق و بنده خوبی برایش باشد، خدای قادر و توانا همواره در زندگی کمکش میکند. همچنین میآموزد که هیچ خدایی شایستگی پرسیدن ندارد، به جز خدای بزرگ و توانا که صاحب همه چیز است.
بخشی از متن کتاب پیامبر تبر آتشین
تونا جرات نداشت از خانه بیرون برود؛ ولی دلش آرام نگرفت باید پسرش را برای آخرین بار میدید. قدمهایش میلرزید. چند قدم که میرفت میایستاد، دست به دیوار میگرفت. پاهایش سست و بیتوان بود خیلی نگران بود. یعنی ابراهیم جوان زیبایش را دیگر نمیدید. گونههایش خیس اشک بود. وقتی به بیرون شهر رسید که آتش بزرگ همه جا را روشن کرده بود. تونا سر بلند کرد. شعلهها تا نیمهی آسمان میرسیدند، همان جایی که پسرش ایستاده بود. دستهای دوست خدا را بسته بودند. او را در منجنیق گذاشته بودند. یک لحظه خندهی پسرش را دید. نمرود دورتر روی تختی نشسته بود.
به قلم «فاطمهمعصومه منیری»
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران