کتاب « قورباغهات را ببوس » بر پایه یک افسانه کلاسیک نوشته شده است که اغلب ما با آن آشنا هستیم؛ داستان شاهزادهای زیبا که توسط جادوگر به قورباغهای زشت تبدیل شده بود و این طلسم تنها در صورتی باطل میشد که شاهدختی او را ببوسد. از قضای روزگار این شاهدخت در هنگام قدم زدن در جنگل متوجه قورباغه میشود و وقتی شاهزاده (قورباغه) داستان خودش را برای شاهدخت تعریف میکند، شاهدخت دل به دریا میزند و شانس خودش را امتحان میکند. لبهای قورباغهی زشت، بدبو و لزج را میبوسد و… .
این افسانه قدیمی، بسیاری از المانها و عناصر افسانههای کلاسیک را در خود دارد: شاهزاده و شاهدخت زیبا، پایان دلانگیز و ازدواج دلدادهها، دگرگونی جادویی، جادوگر اهریمنی و این ایده که چیزی را قبل از آن که به نتیجه آن اطمینان داشته باشیم، امتحان کنیم. این تصور که یک بوسه میتواند فردی را از هیبتی زشت و هولناک به چهرهای زیبا و دوستداشتنی تبدیل کند، در دوران قرون وسطی بسیار رایج بود. بهعنوان مثال جان ماندویل، در کتاب «سفرها»، داستان دختر بقراط را بازگو میکند که به اژدهایی ناموزون تبدیل شده بود و قرار بود در چنین وضعیت ناخوشایندی باقی بماند تا زمانی که شوالیه شجاع جرأت کرد او را ببوسد و رهایی بخشد. قورباغه ات را ببوس
اما به راستی معنا و مفهومی که در پشت چنین قصههایی نهفته است، چیست؟ پرسشی که بهنظر نمیرسد پاسخ سادهای داشته باشد. این واقعیت که چنین داستانهایی از دیرباز در فرهنگها و ملتهای مختلف حضور داشته، نشان میدهد که مفهوم تغییر، از زشت به زیبا برای ملل و فرهنگهای متعدد جذابیت دارد.
شاید ایده اصلی پشت این قبیل داستانها آن باشد که لحظاتی در زندگی وجود دارد که میتواند کار یک عمر تلاش، مطالعه، مراقبه و مکاشفه را برایمان انجام دهد. لحظاتی که به قول معروف راه صد ساله را به یک شب میپیماید و تنها کسانی فرصت استفاده از چنین لحظاتی را بهدست میآورند که جرأت رویارویی با آن را داشته باشند؛ ناآزموده را بیازمایند، تبعات احتمالی ناشی از عدم موفقیت را بپذیرند و به قول معروف دل به دریا بزنند. قورباغه ات را ببوس
داستان این کتاب، داستان دل به دریا زدن است؛ داستان «خیره شدن در چهره خورشید» است و داستان جسارت پذیرفتن عواقب تصمیماتی است که نتیجه آنها از پیش مشخص نیست.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران