«لنگه کفش قرمز» داستان لنگهکفش قرمز تنهایی است که از لنگهی دیگرش جدا مانده است. این کتاب تصویری زیبا دربارهی اهمیت دوست داشته شدن و عشق است. موش داستان با تنهایی آشنا نیست و پس از دوستی با لنگهکفش، قلبش برای عشق و دوست داشتن میتپد و میفهمد زندگی فقط خوردن و بازی کردن نیست و همدم و یافتن جفتی مناسب هم در زندگی بسیار مهم است.
«لنگه کفش قرمز» ناراحت است؛ چون همهی کفشها جفت هستند و او تنهاست! اصلاً یک لنگهکفش تنها به چه دردی میخورد؟ موش کوچولویی که آن اطراف به دنبال غذاست، چشمش به تکهبیسکوییتی میافتد که زیر لنگهکفش قرمز است. او با لنگهکفش دعوا میکند تا از جایش تکان بخورد و او بتواند بیسکوییت را بردارد. اما لنگهکفش قرمز، که غمگین است، از جایش جُم نمیخورد. او از تنهایی میترسد. برای همین موش او را به خانهاش میبرد. موش که فقط به خوردن فکر میکند، خیالش راحت است؛ چون میداند کفش فقط واکس میخورد، نه بیسکوییتهای او را! در عین حال، موش کوچولو چیزی از تنهایی و دلتنگی نمیداند. برای همین از کفش میپرسد: «تنهایی چیست؟» لنگهکفش قرمز میگوید که تنهایی یعنی قلبت خالی شده است!
به نظر شما، موش کوچولو میتواند به «لنگه کفش قرمز» کمک کند که جفت خودش را پیدا کند؟ در نهایت، برای موش کوچولو چه اتفاقی میافتد؟ آیا او چیزی را مهمتر از خوردن پیدا خواهد کرد؟
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران