کتاب راز درخت شاه توت - قصه های شیرین دلستان و گلستان 04 نشر هزاربرگ
- ناشر : هزاربرگ
- تعداد صفحه : 56
- قطع کتاب : وزیری
- نوع جلد : نرم
- شابک : 9789647512404
مجموعهی پنج جلدی قصههای شیرین دلستان و گلستان، دنیایی سراسر ماجرا و حادثه و روایتهایی شگفتانگیز از زندگی مردم دو روستاست: یکی در دامنهی شمالی کوه و دیگری در دامنهی جنوبی.
در چهارمین جلد از مجموعهی پنج جلدی قصههای شیرین دلستان و گلستان، این قصهها را میخوانید:
آرزوهای مرجان:
جمال با یک سینی پر از کاسههای آش، کوچه به کوچه میگشت و به همسایهها آش نذری میداد. جلوی خانهی آرش که رسید، صدای داد و قال او و همسرش مرجان را شنید. آرش و مرجان شش ماه بود که ازدواج کرده بودند و سابقه نداشت که صدایشان تا این حد بلند شود. چه خبر بود؟…
استاد موسی:
کمال به مرد غریبه گفت: اینجا امنیت ندارد. چند وقت است که سر و کلهی دزدهای عتیقه پیدا شده است. قبل از تاریکی هوا از اینجا بروید. مرد گفت: نمیتوانم بروم. باید بمانم…
راز درخت شاهتوت:
عمهلیلا به دو برادر گفت: قبل از این که این درخت را ببُرید، باید داستانی را برایتان تعریف کنم. بیست و پنج سال پیش من و پدرتان به این آبادی آمدیم و کسی را نداشتیم…
گلاب هاشم:
شب، سه خواهر در ایوان خانه در کنار هم دراز کشیده بودند و آسمان را نگاه میکردند. از چند خانه آنطرفتر، صدای قیل و قال مهمانی حاج فرمان بلند بود. باد بودی برنج دمکشیدهی مهمانی را به مشام گلچهره رساند. گلچهره با خودش گفت: روغن برنج را کم ریختهاند…
حسن فری:
روزها و شبها پشت هم میآمدند و حسن، دارو را همان طور که عطارباشی گفته بود، به سرش میمالید. روزی از روزها، وقتی جلوی آینه رفت، درست وسط سرش چند جوانهی نازک مو دید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران