بهترین کتاب های تاریخ دنیا
انجمن بهترین های قلم
شاید من جزء نوجوانهای عجیب و غریب جهان بودم ولی به هر حال همه آدمها کارها و هدفهای بزرگی در نوجوانی دارند که شبیه آرمان شهری است که دلشان می خواهد آنطور زندگی کنند.
آن روزها خبری از گوشی و لبتاب و حتی اینترنت نبود. کتابخانهها مدینه فاضله و باغ رویاهای ما کتابخوارها بودند، از همین رو رویاها و ایدههایمان هم حول همین مکان چیده میشد.
یک روز در مخزن کتابهای مرجع چشمم به یک دانشنامه خورد و در میان نوشتههای جذابش یک لیست از اسامی نویسندگانی بود که نوبل ادبیات را برده بودند. روز بعد دفتر و خودکاری با خودم بردم (کتابهای مرجع را نمیشد از کتابخانه خارج کرد) بعد هم از روی لیست اسامی را نوشتم. یادم هست اول قرار بود از هر نویسنده کتابی که جایزه نوبل برده را بخوانم.
هر روز میرفتم سر کشو کارتهای کتابخانه و با دقت اسم نویسنده را پیدا میکردم. سختترین قسمت این بود که ترتیب کارتها درکشوها بر اساس نام کتاب بود و من کلی باید وقت میگذاشتم و اسم کتابی را پیدا میکردم در حالی که نام نویسنده را داشتم، القصه سالها وقت برد و این بازی جذاب خاطرات فوقالعادهای برایم به جا گذاشت.
این روزها با این حجم از توسعه و دیجیتالی شدن دادهها، همه آن تلاشهای آن روزهای من مضحک و خندهدار به نظر می رسد اگر چه برای خودم مقدس و ستودنی باشد. حالا اما همه چیز سریع شده، کوتاه و در دسترس، اگر سالها طول کشید تا من آثار همه برندگان نوبل ادبیات را پیدا کنم و بخوانم جوان امروز برای یافتن یک لیست ناب از بهترینها کمتر از چند دقیقه وقت لازم دارد و من امروز حاصل سالها تلاشم برای خواندن بهترین های حوزه قلم را در یک مقاله کوتاه برای شما میآورم و امیدوارم در شیرینی لحظات خواندنشان با من شریک شوید.
بهترین کتاب های تاریخ جهان
1- مسخ
صبح از خواب بیدار میشوی، مثل هر روز کسل و بیانگیزه اما کمی متفاوت، نه اینکه جهان پیرامون تغییری کرده باشد بلکه تو دیگر آن گرگور زامزا هر روز نیستی بلکه سوسکی هستی عظم الجثه با همان جزییاتی که زیر یک ذره بین دستی در کودکی در باغچه خانه دیدهای.
فرانتس کافکا متخصص میخکوب کردن خواننده در جمله اول است. رمان کوتاه مسخ در سال 1915 میلادی اولین بار و به زبان آلمانی منتشر شد.
داستان در همان صفحه اول همه چیز را جلوی چشممان می گذارد، مرد جوانی صبح یک روز تبدیل به سوسکی بزرگ شده است و خواننده نه به دنبال کشف ادامه داستان بلکه در حال حل کردن بهت و ناباوری است که چون ضربه پتک ذهنش را از هم پاشیده است.
"گرگور با صندلی آهسته خودش را به طرف در کشانید. آنجا صندلی را رها کرد، خودش را به طرف در انداخت و به کمک چوب در ایستاد؛ زیرا از نوک پاهایش مایع چسبندهای تراوش میکرد. لحظهای از تقلا آسود؛ بعد سعی کرد قفل در را با دهنش باز بکند؛ اما چطور کلید را بگیرد؟ اگر دارای دندان حقیقی نبود، در عوض آروارههای بسیار قوی داشت و ..."
ولادمیر ناباکوف بزرگ در کتاب محترم درس گفتارهای ادبیات اروپا آنچنان با جزییات این حشره را از روی کلمات این رمان کوتاه به تصویر میکشد که هر چه ذهن معمولی سعی میکند فرض کند این یک رمان خیالی است مطمئن میشود که قرار است سرنوشت گرگور نگونبخت را بخواند که واقعا سوسک شدهاست.
ناباکوف درباره مسخ می گوید: "اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک فانتزی حشرهای بداند، به او تبریک میگویم، چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است."
کتاب مسخ از فرانتس کافکا را به کسانی که میخواهند رمانی کوتاه بخوانند که هیچ گاه تکتک صحنههایش را فراموش نخواهند کرد توصیه میکنم.
2- گتسبی بزرگ
اسکات فیتزجرالد متولد 1896 در امریکا یکی از بزرگان نویسندگی "عصر جاز" در آمریکا بود. او رمان با شکوه گتسبی بزرگ را در سال 1925 میلادی برای اولین بار منتشر کرد.
تایمز درباره این رمان مینویسد: " این اثر یکی از شاخصترین آثار ادبیات آمریکاست، خاطرهای جاویدان از هوس، هرزگی و تباهی و بیقیدی که همه و همه در ثروت نهفته است."
میتوان ایده داستان گتسبی بزرگ را رویاییترین و قوی ترین تصویر یک عاشق دلباخته است که از عجیبی و بینظیری گاه به گاه در میانه کتاب با خودت میگویی واقعا فقط به خاطر عشق یک زن؟
داستان گتسبی بزرگ روایت نیک کاراوی جوان است از زندگی مردی مرموز و ثروتمند به نام جی گتسبی که جشنهای بزرگ و عجیبی را در خانه مجللش برگزار میکند در حالی که هیچکس هدف او را از این همه ولخرجی نمیداند.
روند داستان اما قرار است شما را با رمزگشایی های لحظه به لحظه در پس این شادی های بی نظیر با غمی بزرگ آشنا کند.
فیلمهای بزرگی با اقتباس از این کتاب ساخته شده است اما این رمان بینظیر آنقدر جذاب هست که توصیه کنم بدون آنکه سراغ آن فیلمهای جذاب بروید با نیک کاراوی همراه شوید تا داستان گتسبی و دیزی را از زبان فیتزجرالد بخوانید و لذت ببرید.
3- خانم دلوی
خانم ویرجینیا وولف رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی متولد 1882 میلادی بود. ادبیات مدرن و علی الخصوص ورود سبک جریان سیال ذهن به ادبیات داستانی مرهون این بانوی نویسنده انگلیسی است.
در یک روز گرم و مطبوع که هوا خالی از هر باد آشفته کنندهای است، رودخانه با جریانی آرام برگی را آرام بی عجله با خود می برد، خانم دلوی زنی است معمولی و آرام، مثل همان برگ در جریان آرام زندگی، اما ذهن بیآنکه ما بدانیم در سفر است از جایی به جایی، از جهانی به جهانی و ویرجیانا وولف این دو جریان را به هم آمیخته و در رمانی بلند و پر جزییات جلوی روی ما قرار میدهد.
"صبحی معرکه بود. ماه ژوئن همهی برگهای درختان را سبز کردهبود. مادران محلهی پیملیکو نوزادانشان را شیر میدادند. پیام ها از ناوگان به دریاسالار میرسید. گویی خیابان آرلینگتون و محلهی میدان پیکادیلی هوای پارک را بیتاب میکردند و برگهای درختانش را داغ و درخشان بر امواج آن سرزندگی مقدسی که کلاریسا دوست میداشت، به حرکت در میآوردند."
یکی دیگر از شاخصههای ویرجینیا وولف قرار گرفتن در صف فمنیستهای نخستین است، این بانوی هنرمند و نابغه با آنکه آثار پر شماری ندارد اما آنچنان قدرتمند قلم به دست گرفته که توانستهاست رمان خود را در صد رمان اول جهان جای دهد.
4- در غرب خبری نیست
اریش ماریا رمارک نویسنده آلمانی متولد 1898 میلادی یکی از پرآوازه ترین نویسندگان ضد جنگ است که البته از طرف حزب نازی آلمان همیشه مورد بیمهری قرار میگرفت.
شاید برای من آلمانی آخرین زبانی بود که دلم میخواست روزی یاد بگیرم اما یک جمله مرا به این زبان سرد و خشن متمایل کرد: "Im Westen nichts Neues" ، در غرب خبرب نیست!
این جمله یک اطلاع ساده نیست، این جمله پایان جنگ را برای سربازان در خاک و خون غلطیده صف اول جنگ جهانی اول را اعلام کرد. روایتی از لحظه به لحظه چند جوان داوطلب که برای جنگ راهی میدان شدند. در سال 1929 میلادی اریش ماریا رمارک، روایت هایی را که به صورت سریالی در روزنامه منتشر کرده بود در رمانی تاثیر گذار با نامی ماندگار منتشر کرد.
در غرب خبری نیست از زبان یک سرباز حاضر در جبهه جنگ و به صورت مستقیم حاصل خاطرات حضور نویسنده در میدان جنگ است.
آنچه در جنگهای همه زمانها مشترک است جان و روح انسانی است که در روایت جنگ افروزان جایی ندارد و این درد بزرگ هرگز دوایی نداشته و نخواهد داشت. کتاب در جبهه غرب خبری نیست به عنوان یکی از برترینهای ضد جنگ و خواندنیهای انسانی در لیست بهترین رمانهای من قرار گرفته است.
بخشی از فصل پایانی کتاب که یکی از بخش های تکاندهنده هر جنگی در هر جای دنیاست برایتان میآورم:
"حالا اگر بازگردیم خسته، در هم شکسته، دلسوخته، بیهویت و نا امیدیم. دیگر قادر نیستیم راهمان را پیدا کنیم و دیگران ما را درک نخواهند کرد- نسلی که قبل از ما به دنیا آمده اند، با اینکه این سال ها را کنارمان گذرانده اند، حالا خانهای دارند و حرفهای؛ به سر کار خود بازمیگردند و جنگ را فراموش میکنند – نسلی که بعد از ما به دنیا آمدهاند با ما بیگانهاند و طردمان خواهند کرد – ما برای خودمان هم زیادی هستیم ..."
5- گور به گور یا همین طور که می میرم
زنی در حال مرگ است، زنی میمیرد.
ویلیام فاکنر برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1945میلادی، نویسنده قهاری است که داستانی بسیار ساده را به تصویری بینظیر تبدیل کرده است. داستان مرگ یک مادر که خواننده آن را از زبان همه اعضا خانواده میشنود.
جهان داستان شبیه رود می سی سی پی پر از پیچ و خمهای تکان دهنده است و خشونتی روانشناختی همه صفحات داستان را تاریک کرده است.
ویلیام فاکنر نویسنده قهاری که یک سال قبل از کتاب گور به گور شاهکار خود خشم و هیاهو را منتشر کرده بود با دیدگاهی ضد نژاد پرستانه و مخالف بردهداری و حامی حقوق کارگران داستانهایش را روانه بازار کتاب میکرد.
هر فصل این رمان به نام یکی از شخصیتهای داستان است که در آن فصل ماجرای روایت از دیدگاه او بیان میشود "دارل، کورا، جوئل، دیوییدل، تل، انسی" و گاهی در هر فصل بار دیگر همان صحنه تکراری که قبلتر دیدهایم از دید دوربین جدیدی میبینیم.
فاکنر که جز داستان کوتاه و رمان در شاعری هم دستی بر آتش دارد در این داستان تواناییاش در نوشتن و خلق شخصیتهای پیچیده و متفاوت را به زیبایی به رخ خواننده میکشاند. رمانی کلاسیک و یک برداشت بسیار متفاوت از ماجرایی روزمره یعنی مرگ را در این کتاب خواهید خواند.
6- بیگانه
آلبر کامو نویسنده فیلسوف و رمان نویس فرانسوی الجزایری متولد سال 1913 در الجزیره بود و آنچه درباره کامو به وضوح قابل تقدیر است هم زمانی نثر فاخر با فلسفهای عمیق است.
کمتر کتابی در کل تاریخ داستاننویسی وجود دارد که به خاطر جمله چهار کلمهای اولش توانسته باشد ذهن خوانندگان را تسخیر کند. با گذشت سالهای متمادی هنوز که هنوز است هیچ نویسنده چیره دستی نتوانسته چنین آغاز ویرانگری را رقم بزند.
آلبر کامو داستان بیگانه را این طور شروع می کند: "مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم."
مورسو قهرمان داستان بیگانه مثال تحقیقاتی بسیاری از مقالات روانشناسی جهان شده است. قهرمانی که هر چقدر جان میکنی که لحظهای با او همدردی یا همزاد پنداری کنی با خودت میگویی نه این دیگر نه.
قدم زدن با او پشت تابوت مادرش، کلافگی از گرمای ساحل، قتل، دادگاه، اعدام، هر چه جلو میروی به آن چیزی میرسی که خود کامو آن را پوچی مینامد و چه همهمهای در ذهن خواننده میپیچد میان اخلاق و عدالت و جنون.
کامو که کتاب درخشان طاعون از او زبانزد خاص و عام است، شاهکاری نسبتا کوتاه به نام بیگانه را در اختیار خوانندهها میگذارد تا وزن سنگین یک ذهن زیبا را حس کنند.
7- مرد معلق
سال بلو نویسنده آمریکایی - کانادایی برنده جایزه های نوبل و پولیتزر در طول دوران نویسندگیاش هجده اثر از خود به جای گذاشته است.
این روزها که به دنبال معرفی تعدادی از رمان های برتر جهان بودم، سری به کتابخانه ام زدم، مرد معلق اثری سهل و ممتنع از این نویسنده بزرگ در میان رمانهای باریک کتابخانهام نظرم را جلب کرد.
کتاب مرد معلق روزنگارهای مرد جوانی است در طول روزهای انتهایی زمستان تا اوایل تابستان، نحوه نگارش کتاب که در نگاه اول واقعا به نظر پارهای از یک دفترچه خاطرات است بسیار جذاب است.
در صفحات آغازین کتاب آمده است:
"یکی از فرمانهای آنها این است: اگر مشکلاتی دارید در سکوت با آنها مقابله کنید. گور پدرشان! من قصد دارم از خودم حرف بزنم و اگر به تعداد دستهای شیوا (یکی از ایزدان هندو ها) دهان میداشتم و تمام مدت آنها را به کار می گرفتم باز هم نمیتوانستم عادلانه درباره خود قضاوت کنم. در شرایط فعلی با این روحیه خراب ضرورت نوشتن خاطرات روزانه برایم مسلم شده است."
داستان مردی که به خدمت نظام فراخوانده شده و تصمیم میگیرد چالش جدا شدن از زندگی معمولی و حضور در سربازی را در خاطرات روزانه با خود حل و فصل کند، کتاب مرد معلق را ساخته است.
اما اگر فکر کردهاید در حال خواندن یک خاطره نویسی پوچ و ساده هستید سخت در اشتباهید. این واگویه نسبتا طولانی بحثهای روانشناختی و فلسفی عمیقی است که فردیت را مورد توجه قرار میدهد. در عین خواندن یک ماجرای جذاب به حرفهای یک ذهن پرورده و دانشمند گوش میسپارید.
در جایی دیگر آمده است:
"اما اکنون روزها ویژگی خاصی ندارند و غیر قابل تمیز اند؛ همه یکسانند. مشکل میتوانی بین سه شنبه و شنبه فرق بگذاری. وقتی با دقت روزنامه را نگاه نمیکنم نمیدانم چه روزی است. اگر حدس بزنم جمعه است و بعد بفهمم که در اصل پنج شنبه است از کسب بیست و چهار ساعت هیچ لذتی نمیبرم."
8- 1984
اریک آرتور بل (Eric Arthur Blair) یا همانگونه که در دنیای نویسندگی معروف است جورج اورول در سال 1903 در شهر کوچکی در هند متولد شد. او که فرزند یکی از خانوادههای انگلیسی بود که در هند ساکن بودند (هند مستعمره انگلستان بودهاست)، در همان سال های اولیه زندگی به انگلستان برگشت و دورههای تحصیلی خود را در آنجا سپری کرد.
هوش و درایت جورج اورول باعث شد آنچه میبیند بسیار متفاوت از باقی نزدیکانش باشد. تجربه خودخواسته فقر در جاهای مختلف جهان، در لندن، پاریس و حتی در بنگال هند برای یافتن درک مشترک با مردم فقیر، شرکت در جنگ، زخمی شدن، فرار و هزاران تجربه بدون واسطه با جهان واقعی، شجاعت و قدرتی است که تنها از نویسندگان بزرگ بر میآید.
اگر امروز در میان رمانهای برتر جهان نام کتاب 1984 هم حضور دارد نشاندهنده قدرت نویسندگی جورج اورول بزرگ است که توانسته یک نظریه و بیانیه سیاسی را در قالب یک رمان رمانتیک و نفسگیر جای دهد.
در 1984 با مردی معمولی از یک جامعه غریب و آخر الزمانی همراه میشویم، با او عاشق میشویم، ترسها و شادیها را تجربه میکنیم و بعد ...
جورج اورول کتاب 1984 را در سال 1949 در آخرین سال زندگیاش نوشته است. یک پیشگویی سیاسی که در آن به جای آرمان شهری رویایی و رنگارنگ، جرج اورول ما را به یک پاد-آرمانشهر میبرد. شهری در ناکجاآباد که در اختیار قدرتی مستبدانه و تمامیت خواه است.
"آپارتمان وینستون در طبقه هفتم قرار داشت و او اگر چه سی و نه سال بیشتر نداشت، ولی چون بالای قوزک راستش دچار زخم واریسی بود، آهسته بالا میرفت و چند بار نیز در بین راه نفس تازه کرد. در همه طبقات، رو به روی آسانسور، همان پوستر با چهره بسیار عظیمش به دیوار آویخته شده بود و به آدم خیره نگاه میکرد. چشمهایش طوری به تصویر کشیده شده بود که انگار آدم را تعقیب میکرد. شرح زیر تصویر چنین بود: برادر بزرگ مراقب توست."
باید خاطر نشان کنم کتاب 1984 کتابی با دیدگاهی بسیار ناامیدانه و بدبینانه به آینده نگاشته شده است و در ناکجا آبادی بیسرزمین رخ می دهد.
اصطلاحاتی مثل "برادر بزرگتر" (Big Brother) یا "پلیس فکر"( Thought Police) هرگز از ذهن کسی که این کتاب را خوانده است، بیرون نخواهد رفت. جالبترین نکته در این کتاب اورول، همراه کردن مفاهیم زیبای رومانتیک و عاشقانه با اصول تفکرات سیاسی است. به شکلی که خواننده در حین خواندن کتاب 1984 درگیر یک عاشقانه لطیف است و در عین حال در مسیر شناخت یک روش سیاسی بسیار پیچیده است.
9- پیرمرد و دریا
"در ادبیات غربی از "اودیسه" گرفته تا "موبی دیک"، دریا جایی است که واقعیتهای ژرفی را درباره انسان و جهان در بردارد؛ هیولایی است که اشکال گوناگون هستی از آن بیرون میآید؛ انسان سرنوشت و هویت خود را در میان امواج این هیولا جست و جو میکند."
آنچه جناب استاد بزرگوار نجف دریابندری در مقدمه ترجمه نفیس پیرمرد و دریا آورده است نکته بسیار مهمی است که میتواند خواننده را بیشتر و بیشتر به عمق داستان کوتاه و جمع و جور پیرمرد و دریا ببرد.
سانتیاگو پیرمرد داستان در یک مبارزه درونی میخواهد به دریا برود و ماهی بزرگی را به دام بیندازد. اما مدتهاست که هیچ ماهی صید نکرده و آوازه بدیمنی و پیری و ناتوانیاش همه جا را پر کردهاست. مبارزه سانتیاگو با نا امیدی و ناتوانی جسمیاش جان مایه داستانی است عمیق و زیبا که به هنر نثر پیراسته و یکدست ارنست همینگوی جاودانه میشود. به قول بزرگی: "نوشته خوب خبری است که خبر میماند."
در سال 1954 میلادی زمانی که همینگوی جایزه نوبل ادبیات را برد، در گفت و گویی با خبرنگار مجله تایم گفته است: "من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی بسازم و یک پسربچه واقعی و یک دریای واقعی و یک ماهی واقعی و بمبکهای واقعی؛ اما اگر آنها را خوب از کار دربیاورم، هر معنایی میتوانند داشته باشند. سختترین کار این است که چیزی را راست از کار در بیاوریم و گاهی هم راستتر از راست."
کتاب پیرمرد و دریا از آن رمان های کوتاهی است که تا آخر عمر داستان سادهاش چراغ راه اندیشه انسان میشود.
در جایی از کتاب پیرمرد و دریا میخوانیم:
"هدف ماهی این بود که دور از دامها و بندها و نابکاریها در ژرفای آب تاریک بماند. هدف من این بود که جایی بروم که هیچ کس نرفته است و او را پیدا کنم. اکنون به هم رسیدهایم و از ظهر تا کنون با هم بودهایم و هیچ کس نیست که به داد هیچ کداممان برسد."
10- آئورا
کارلوس فوئنتس نویسنده مکزیکی که دستی هم بر آتش سیاست داشت آثاری ارزشمند به دنیای ادبیات هدیه کرده است. زمانی که مانند پدرش وارد دنیای سیاست شد به عنوان سفیر فرانسه، هلند، پرتغال و ایتالیا مشغول به کار شد.
اگر بخواهم با شما رو راست باشم قبل از اینکه این کتاب به من معرفی شود هرگز فکر نمی کردم قرار است کارلوس فوئنتس سفیر بتواند با یک داستان کوتاه این چنین مرا مجذوب کند.
"آگهی را در روزنامه میخوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمیآید. میخوانی و باز میخوانی. گویی خطاب به هیچ کس نیست مگر تو ... بار دیگر میخوانیاش: "آگهی استخدام: تاریخدان جوان، جدی، با انضباط، تسلط کامل بر زبان فرانسه محاورهای"... تنها جای نام تو خالی است."
فیلیپه مونترو شخصیت اصلی داستان آئورا اما با این آگهی استخدام جذاب وارد یک ماجرا جویی پر از لحظات تکان دهنده میشود. قرار است خاطرات یک ژنرال که شصت سال است فوت کردهاست را برای همسرش بازنویسی کند تا بتواند آن را منتشر کند و بعد یک عاشقانه ترسناک و در عین حال پر از شور.
11- زندگی در پیش رو
رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسیف نویسنده، فیلم نامه نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی در سال 1914 میلادی در روسیه چشم به جهان گشود.
بیشتر کتابخوانها رومن گاری را با کتاب خداحافظ گاری کوپر میشناسند و داستان زندگی پیش رو با آنکه کتابی است با جذابیتهای بسیار ادبی و داستانی، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
زندگی در پیش رو با محوریت شخصیت مومو (کوتاه شده محمود) پسر بچهای نوجوان و مسلمان کنار مادام رزا که سرپرست اوست در طبقه هفتم ساختمانی شلوغ در کنار کلیمی ها، عرب ها و سیاهپوستان زندگی می کرد، شکل گرفته است.
مومو و چند بچه قد و نیم قد دیگر بچههایی هستند که مادام رزا در ازای هزینهای ناچیز سرپرستی میکند. اما حقیقت این است که مومو به دنبال مادر واقعیاش است و در این حین با آن زبان و دیدگاه کودکانهاش ما را وارد جهانی پر از انسانیت و زیبا می کند که لذتی فراموش نشدنی را برای خواننده به جای خواهد گذاشت.
"اگر مادام رزا میدانست اسم من محمود است و عرب هستم، پس من هم از یک جایی آمده بودم. برای همین به پرسیدن سوالهایی مثل اینکه مادرم کجاست و چرا به دیدن من نمیآید ادامه دادم. اما مادام رزا همیشه زیر گریه میزد و می گفت: که من قدرنشناس هستم و او را دوست ندارم و کس دیگری را میخواهم ..."
جهان کتابخوانها هم کسانی را دارد که خود کتابخوانها هم به آنها غبطه میخورند. آنهایی که لذت خواندن برایشان عین نفس کشیدن است. این گروه تندرو و خشن کتابخوانی را من "کتابخوار" صدا میکنم. آنها کسانی هستند که "صد سال تنهایی" و "بینوایان" و "موبی دیک" را هزار بار خواندهاند، جمله به جمله "بار هستی" را میشناسند و بالاخره دنیای بینظیر "در جستجوی زمان از دست رفته" را زیسته اند. ادامه لیست بهترینها را به افتخار این گروه با 9 کتاب بلندقدر از بهترینها ادامه میدهم .
12- صد سال تنهایی
گابریل گارسیا مارکز در سال 1927 میلادی در کلمبیا چشم به جهان گشود. اینکه کودکی در آمریکای لاتین متولد شود خود میتواند دلیل بزرگی باشد تا در جانش رگههایی از جادوی تفکرات خرافی سنتی وجود داشتهباشد. حالا تصور کنید این پسر جوان، ذوق و استعداد نوشتن داشتهباشد. این ترکیب طلایی باعث شد تا شیوه ادبی "رئالیسم جادویی" از دل داستانهای "گابو" به مردم جهان معرفی شود.
آنجا که یک دیدگاه و ایده خرافی در زندگی واقعی جلوی چشمتان رخ دهد "رئالیسم جادویی" متولد میشود و کجا بهتر از کلمبیا و آمریکای لاتین.
مارکز در جوانی به توصیه والدینش حقوق خواند و این شد که از ترکیب نویسندهای نابغه و روزنامهنگاری پرشور مردی سیاسی پا به عرصه وجود بگذارد. پس از تبعید مارکز به مکزیک تا آخر عمر در همانجا ساکن شد و نوشتن را پیشه اصلی خود کرد.
به قول مقالهای که در سال 1970 دقیقا یکی دو سال بعد از اولین انتشار در نیویورک تایمز در نقد کتاب "صد سال تنهایی" منتشر شد در این کتاب: "حافظه و پیش گویی، توهم و واقعیت با هم ترکیب شده و شبیه هم هستند"
چه بخواهید باور کنید یا نه قرار است در کتاب صد سال تنهایی در میان یک رویای رنگیرنگی یک روستای زیبا، شش نسل از یک خاندان را ببینید و بارها در زمان جلو و عقب شوید. قرار است نقشه گنجی را نقطه به نقطه خودتان ترسیم کنید و در این لحظات غمگین و وحشت زده شدن را تجربه کنید. قرار است تا آخر عمر وقتی نام رمدیوس را میشنوید قلبتان از غم فشرده شود و قرار است با تمام وجود تلخی و وحشت جنگ داخلی را لمس کنید.
صد سال تنهایی را میخوانید تا یادتان بیفتد چند دایی و عمو با نام های نیمه مشابه دارید و هیچ از خواندن شجرهنامهای که نصف آدمهای آن اسمشان "آرکادیو" است تعجب نکنید.
"زمانی که رمانم را تمام کردم، من و مرسدس به پستخانه رفتیم تا دستنویس را برای ناشرم در آرژانتین بفرستم. کارمند پست، هفتصد صفحه را وزن کرد: "میشود 83 پزو". مرسدس گفت: "ما فقط 45 پزو داریم" . من دستنویس را به دو قسمت تقسیم کردم : "این را وزن کنید و تا 45 پزو از آن کسر کنید". ما ورقها را میکندیم، همانطور که گوشت را ورقهورقه میبرند. وقتی بسته نخ پیچیده شده ارسال شد، با نیمه دوم کتاب به خانه برگشتیم. مرسدس همه داروندارمان را به بنگاه رهنی برد: یک بخاری (وقتی سردم است، نمیتوانم بنویسم.)، سشوارمان و یک مخلوطکن. پنجاه پزو به او دادند. به پستخانه برگشتیم. بسته دوم 48 پزو هزینه برداشت. مرسدس دو پزویی را که به او پس دادند، در جیب گذاشت. از خشم برافروخته بود. "حالا همینمان مانده که بگویند این کتاب (صد سال تنهایی) لعنتی، بد است."
این نوشته خاطرهای است از مارکز درباره کتابی که میلیونها میلیون بار منتشر شد و به خاطرش جایزه نوبل ادبیات را برد.
13- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
ایتالو کالوینو در سال 1921 در ایتالیا متولد شد. ایتالو در کنار پدر و مادری گیاهشناس کودکی خود را گذراند و رد پای این دانش در لابهلای داستانهایش دیده میشود.
لیست کتابهایش، کمدیهای کیهانی، مورچهی آرژانتینی، کورهراه لانههای عنکبوت، قلعهی سرنوشتهای متقاطع، شهرهای ناپیدا، قارچها در شهر، ابر آلودگی، شوالیه ناموجود و بارون درخت نشین همگی درخشانند و از همه جذابتر البته "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" است. اما در همین جا مجدد تکرار میکنم این کتاب هم برای کتابخوارها یا همان دیوانگان خواندن جذاب خواهد بود.
"اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" ترکیبی استثنایی از جنون و تقاطعی از همه سبکهای ادبی است. فکر کنید جلوی تلویزیون نشستهاید و اخبار پخش میشود و ناگهان گوینده شما را با نام کوچک مورد خطاب قرار دهد و با شما وارد مکالمه شود. وحشت و جنون این لحظه را در این کتاب تجربه میکنید.
داستان "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" اینطور شروع میشود:
"تو داری شروع به خواندن داستانِ جدیدِ ایتالو کالوینو، اگر شبی از شب های زمستان مسافری، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن. تمام افکار دیگر را از سر دور کن. بگذار دنیایی که تو را احاطه کرده در پس ابر نهان شود. از آن سو، مثل همیشه تلویزیون روشن است، پس بهتر است در را ببندی. فورا به همه بگو: «نه، نمیخواهم تلویزیون تماشا کنم!» اگر صدایت را نمیشنوند بلندتر بگو: «دارم کتاب میخوانم، نمیخواهم کسی مزاحم شود.» با این سر و صداها شاید حرفهایت را نشنیده باشند: بلندتر بگو، فریاد بزن: «دارم داستان جدید ایتالو کالوینو را میخوانم!» یا اگر ترجیح میدهی، هیچ نگو، امیدوار باشیم که تو را به حال خود بگذارند."
و بعد 9 داستان به سبکهای ادبیات ایتالیا خواهید خواند و هر کدام با یک سبک و سیاق ولی هنوز دارید همان کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" را میخوانید.
جایی از کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" میخوانید:
"مگر نام نویسنده روی جلد کتاب چه اهمیتی دارد؟ بیایید خودمان را از این جا به سه هزار سال بعد ببیریم. خدا میداند کدام کتاب زمانه ی ما تاآن وقت دوام خواهد داشت و نام کدام نویسنده به یادها خواهد ماند، برخی از کتابها معروف باقی میمانند، اما آن ها را به سان آثاری بینویسنده ارج خواهند گذاشت، همان سان که افسانهی گیلگمش برای ما حماسه شد."
کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" را به علاقمندان به ادبیات پست مدرن بسیار توصیه میکنم.
14- بار هستی (سبکی غیر قابل تحمل هستی)
میلان کوندرا نویسنده اهل چک حدود یک سال پیش در 94 سالگی از دنیا رفت. او که ترکیبی پرارزش از شعر و موسیقی و ادبیات را با دانش سیاسی آمیخته بود کتابهای درخشانی در حوزه فلسفه زندگی نگاشته است.
اولین بار که خیلی سال پیش کتاب را با نامی که در ایران به آن معروف است یعنی "بار هستی" خواندم (راستش خیلی زیاد طول کشید که این کتاب را شروع کنم چون هیچ حس خوبی به نامش نداشتم) متوجه شدم نام اصلی کتاب به زبان چک "Nesnesitelná lehkost bytí" است و به معنی "سبکی غیر قابل تحمل هستی" است که چقدر هم به کتاب میآید.
رمان بلند "بار هستی" برساخته ذهن مردی مبارز است که در سالهای پر از تنش کشور چک و مبارزه علیه سیاستهای کمونیستی است و سختیهای زیادی را در مسیر مبارزاتش متحمل شده است.
"بار هستی"، داستانی است که در سال 1968 در پراگ در دوره معروف به بهار پراگ میگذرد، قرار است به صورت عمیقا فلسفی به تصمیمات مردها و زنهایی بپردازیم که عمیقا همگی درست فکر میکنند و حق دارند و در همان حال اشتباه میکنند و کارهایشان درست نیست.
مبارزات و نظریات سیاسی شخصیت اول داستان "توما" موجب محرومیتهای شغلی برای او شده است. روابط عشقی پر از بیتکلیفی و بیتناسبی عاطفی با حضور دو زن در داستان همه چیز را پیچیدهتر هم میکند. جریان فلسفی موجود در رمان آنقدر جدی است که گاهی اوقات آن را کسل کننده میکند اما آنچه گنج این کتاب است به حق برای آنانی که تلاش کنند و آن گنج را که نویسنده در خط به خط داستان تعبیه کرده است را با خواندن آن استخراج کنند، به دست آنها میرسد.
15- مادام بواری
گوستاو فلوبر متولد سال 1821 میلادی در فرانسه بود. او که به تمام معنا جزو دسته نویسندگان پرحاشیه قرار میگیرد زندگی بسیار خاصی به نسبت زمانه خود دارد. هرگز ازدواج نمیکند و فرزندی ندارد. کتابهای پر شمارش همگی در سبک واقعگرایانه نوشته شدهاست و او را از بهترینهای شخصیت پردازی تاریخ ادبیات میدانند.
کتاب مادام بواری در زمانهای نوشته شد که انتقاد بسیاری از مردم را درباره روابط نامتعارفی که در داستان برای زنی روستاییمنش بیان کردهبود، برانگیخت و سالهای زیادی طول کشید تا فلوبر بتواند به جهت اخلاقی کتاب خود را از اعتراضات موجود تبرئه کند.
مادام بواری داستانی است پر از جزییات و زیبا در سبک واقعگرایانه که به زندگی زن جوان روستایی میپردازد که پس از ازدواج با یک پزشک متمول و ورود به دنیای ثروتمندان دچار لغزشهای اخلاقی شدهاست. سیر تفکرات و رفتارهای این زن در کتاب، ماجرای پر از کششی را برای خواننده ایجاد میکند که احساسات شخصیتها و اوضاع اجتماعی زمانه خود را به خوبی به نمایش گذاشتهاست.
16- موبی دیک
بیش از دویست سال پیش در سال 1819 هرمان ملوین در خانوادهای آمریکایی متولد شد. هرمان در همان آغاز با ورشکستگی کسب و کار خانوادگی مواجه شد که اثرات آن همه جوانب زندگیاش را در برگرفت. هرمان ملوین در نوجوانی به عنوان خدمه کشتی شروع به کار کرد و این آغازی بود برای سفرهایی ماجراجویانه، اسارت در دست دزدان دریایی، سختیها و اتفاقاتی که از دل دریای طوفانی آنها اثر گرانقدری مثل موبی دیک متولد شد.
موبی دیک یا نهنگ عنبر کتابی است که در قلب خوانندگانش اتاقی بسیار مجلل را از آن خود خواهد کرد.
داستان این طور آغاز می شود: "صدایم کن اسماعیل!" و همین جمله که بسیار هم معروف شد آدم را در یک معرفی رو در رو با شخصیت اول داستان قرار میدهد. اسماعیل دست روی شانهات زده و گفته: "مرا اسماعیل صدا بزن" ما با هم دوستیم و بیا برایت یک ماجرای فوقالعاده تعریف کنم و بعد پا به پای اسماعیل سوار کشتی میشوی تو را با تک تک آدمها آشنا میکند، به شکار نهنگ عنبر یا همان موبی دیک جادویی میروی و جهانی نو را میشناسی.
کارلوس فوئنتس در مقالهای با نام "پرومتئه از بند رسته" مینویسد:
"موبی دیک قصه نبرد ناخدا آخاب با وال سفید است. این گفته موجز درباره فوقالعاده ترین اثر قرن نوزدهمی ادبیات آمریکا، ای بسا گویای همه چیز و هیچ چیز است."
اگر چه این کتاب به عنوان یک داستان حماسی درباره دریا و صنعت والگیری و طبیعت و شکوه خشونت بار آنها نوشته شدهاست اما همه این زیباییهایی که همگان تحسین کردهاند به کنار، من عاشق شخصیت اسماعیل و آن ورود جذابش به این دنیای وحشی هستم و دوست آدمخوار مهربانش که به طور تصادفی وارد داستان بزرگ موبی دیک میشود و باشکوه و ساکت در داستان همراهمان میگردد.
17- داستان دو شهر
چارلز دیکنز نویسنده فقرا و فرودستان، نویسنده انگلیسی متولد سال 1812 میلادی است. کمتر کسی را میشناسید که داستان اسکروچ را حداقل یک بار ندیده، نخوانده و نشنیده باشد. شاید به جرات بتوان گفت داستان "سرود کریسمس" یکی از پر آوازهترین آثار دیکنز است که داستان زندگی اسکروچ مرد ثروتمند خسیس و تنهایی را در یک شب کریسمس برای خواننده به تصویر میکشد. دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، الیور تویست و داستان دو شهر رمانهای بسیار مشهور دیگر او هستند.
دیکنز را میتوان از آن نویسندگان معتاد به خواندن نوشتن دانست. او در روزهای آخر عمرش آنچنان به تلاش و ادامه کار پرداخت که بیتوجهی به بیماریها و مشکلاتش باعث سکته ناگهانی و مرگش شد.
داستان دو شهر، داستان پاریس و لندن سالهای انقلاب فرانسه میپردازد. سبک حماسی و ادبیات کلاسیک دیکنز زبانزد خاص و عام است اما پرداختن به معضلات اجتماعی مخصوصا در مورد فرودستان بیشترین بخش کتابهای او را تشکیل داده است.
اگر کمی در مورد انقلاب فرانسه بدانید یا از طریق رمانهای معروفی که در آن سالها درباره این انقلاب نگاشته شده خوانده باشید، میدانید یکی از مثالهای بزرگ کل تاریخ برای شورشی خانمان سوز و بزرگ که در آن برای احقاق حق و آزادی ظلمهای بی حدی به انسانهای بیگناه شد همین انقلاب فرانسه بودهاست. این تحلیل دم دستی البته امیدوارم خوانندگان متخصص تاریخ را نیازارد اما آنچه مبرهن است میتوانیم از هزاران زاویه به انقلاب فرانسه نگاه کنیم که چارلز دیکنز در داستان دو شهر به خوبی زاویهای را انتخاب کرده که بتواند به تحلیل دقیق معنای انقلاب در آن برسد.
"پادشاهی درشت آرواره و ملکهای زشت روی بر اریکه سلطنت انگلستان تکیه داشتند؛ پادشاهی درشت آرواره و ملکهای زیبا روی بر اورنگ شاهی فرانسه نشستهبودند و در هر دو کشور، در نظر امنای قوم از روز روشنتر بود که این وضع جاودانه است." و اما در پاریس جمهوری که پیروز میشود دادگاهها برگزار میشود و در هر دادگاهی "تماشاچیان فریاد برآوردند:"سرش را از تن جدا کنید! دشمن جمهوری است.!"
کتاب داستان دو شهر تصویری درونی و دراماتیک از انقلاب فرانسه است که دیدگاهی نو به خواننده خواهد داد.
18- بینوایان
اعتراف میکنم سه تصویر بر دیوار بالای میز کارم وجود دارد، با سه تصویر از سه مرد از دنیای ادبیات، آنها آنتوان چخوف، ارنست همینگوی و ویکتور هوگو هستند. این سه مرد کسانی هستند که به نظر من ادبیات داستانی بدون آنها لذتی برای من نداشت و هر کدام به نوعی الگویی برای هر عاشق ادبیات هستند.
بینوایان، گوژپشت نوتردام، کارگران دریا، کلیسای نوتردام پاریس، مردی که میخندد و آخرین روز یک محکوم. لیست کتابهای یک نویسنده چقدر میتواند درخشان باشد! بله! این بار به سراغ ویکتور هوگو میروم.
آنچه با شخصیت مردی که میخندد در رمان نسبتا بلندش تجربه میکنید چون سنگ نوشتهای بر جانتان مینشید. همانطور که گوژپشت نوتردام را عاشقانه دوست خواهید داشت و تا ابد تصویر او در حالی در گورش در کنار معشوقش آرمیده از ذهن پاک نمیشود. ویکتور هوگو متخصص شخصیت پردازی است. او مردانی را برای ما تصویر میکند که قهرمان جهان خود هستند در حالی که هیچ نشانی از قهرمانی ندارند.
ویکتور ماری هوگو نویسنده فرانسوی متولد سال 1802 است. باور کنید سبک رمانتیسم وقتی با زبان فرانسه کنار هم بنشینند و شاعر و نمایشنامه نویسی با روحیات لطیفی چون ویکتورهوگو اثری با این ترکیب بنویسد، نور علی نور میشود.
بینوایان را باید قبل هجده سالگی شروع کنید و بیست سالگی خواندنش را به پایان برسانید، هر شب آن دو جلدی با ترجمه استاد مستعان را بالای تخت ببینی و یکی دو صفحه بخوانی و وقتی خوابت برد رویای داستان را ببینی.
نام فصل اول کتاب این است: "یک عادل" و برای همیشه "موسیو میری یل" را بخاطر همه زیبایی روحش و عدالت الهیاش میستایی.
داستان کتاب سه صحنه بزرگ دارد. شبی که ژان وال ژان از کلیسا فرار میکند، دوم شبی که فانتین به دست ژاور اسیر میشود و ژاور در دیالوگی میگوید خدا هم نمیتواند تو را از دست من نجات دهد و سوم شبی که کوزت و ژان وال ژان خود را در صومعه پنهان میکنند. در هر سه صحنه خدا برگی را بر میگرداند تا انسانی را به سوی خودش بخواند.
کتاب مملو از فصلها و پاراگرافهایی است که در آنها خواننده درباره فرانسه پس از سالهای انقلاب فرانسه آشنا میکند. جریان غالب مذهبی و هنر، سیاست در کتاب جلوهگر است و در یک کلام این کتاب داستان بینوایان است که خدا ضامن و وکیل آنهاست.
19- برادران کارامازوف
این که لیستی از بهترین رمانها برای خوانندگان ترتیب دهیم و نامی از مردان بزرگی چون تولستوی و داستایوفسکی و دیگر نویسندگان روس نیاوریم ظلم بزرگی به ادبیات داستانی است.
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی دقیقا 202 سال پیش در مسکو متولد شد. جنایت و مکافات (1866)، ابله (1869)، جنزدگان (1872) و برادران کارامازوف (1880) و البته کتاب دوست داشتنی قمارباز آثار برجسته او هستند که هر کدام ستونی هستند برای ادبیات علیالخصوص در زمینه شخصیت پردازی.
مثل تمام نویسندگان آن دوران روسیه، داستایوفسکی هم گرفتار مشکلات سیاسی و تبعید و دیگر درگیریهای نویسندگی در آن دوران بود و در نهایت در اثر سل ریوی این جهان را وداع گفت.
برادران کارامازوف داستان پدر و چهار پسر اوست. فیودور پاولوویچ کارامازوف مردی ثروتمند، هوس باز، عصبی که همه فرزندانش از او متنفرند. حال او به قتل میرسد و جنایت، آغاز کاوش خواننده و نویسنده در میان فرزندان اوست. دیمیتری، ایوان، آلیوشا و اسمردیاکف (که فرزند نامشروع فیودور است) مظنونین اصلی جنایتند. در جریان داستان اما مرواریدی در صدف پنهان شده است "پدر زوسیما" پیر دیر که نماد خوبی و نیکویی است و در جریان داستان که به قول داستایوفسکی پرسش محوری کتاب را مسئله وجود یا عدم وجود خداوند و خیر و شر در عالم است، حضور پدر زوسیما بسیار یاری رسان است.
بدون شک یکی از دین مدارترین کتابهایی که من در تمام زندگیام خواندهام رمان "برادران کارامازوف" است و عجیب نیست که گفته میشود این کتاب وجهه عمومی کلیسای ارتودوکس در روسیه را به کلی بهبود بخشیده است.
20- در جستجوی زمان از دست رفته
مارسل پروست نویسنده فرانسویِ بلندترین رمان جهان، در سال 1871 چشم به جهان گشود. مارسل که در خانوادهای بسیار ثروتمند و مذهبی بزرگ شده بود کار خود را با شعر و مقالهنویسی آغاز کرد. سلامتی بسیار شکننده پروست از سالهای اولیه زندگیاش مشهود بود و در نهایت در سال 1922 به دلیل مشکلات ریوی از دنیا رفت.
شاید تنها دلیل محکمم برای آنکه زبان نسبتا سخت فرانسه را یاد بگیرم رمان "در جستجوی زمان از دست رفته" باشد. مردی جوان در یک دیدار معمولی که در یک عصر و کنار میزی کوچک به صرف قهوه نشسته و مادلین که یک نوع شیرینی کوکی مانند است در قهوه اش میزند، از رایحه آن یاد خاطراتی میافتد که باعث میشود هفت جلد کتاب را بنویسد تا آن لحظه طلایی را با ما شریک شود.
میتوان به روشنی گفت خواندن این کتاب هفت جلدی که حدود هشت سال از عمر نویسنده را گرفته و حتی بخشی از آن پس از مرگش منتشر شده کار هر کس نیست و تنها کتابخوانهای کتابخوار و صبور به این فتح بزرگ میرسند.
طرف خانه سوان (1913میلادی)،در سایه دوشیزگان شکوفا (1919میلادی)، طرف گرمانت (1920–1921میلادی) سدوم و عموره (1921–1922میلادی)، اسیر (پس از فوت 1925میلادی)، آلبرتین گمشده (گریخته)، (پس از فوت 1927میلادی)، زمان بازیافته (پس از فوت 1927میلادی)
این هفت کتاب را باید مانند یک کار تمام وقت صبح ها بعد از صبحانه و با آرامش و در سکوت بخوانید. قرار نیست مانند مسخ و بیگانه در جمله اول میخکوب شوید، قرار نیست مثل داستان دو شهر و موبی دیک و برادران کارامازوف و بینوایان و گتسبی بزرگ و مادام بواری و 1984 در یک جستجوی هیجان انگیز با شخصیت ها همراه شوید و حتی قرار نیست سبک های ادبی متفاوت را مثل صد سال تنهایی و اگر شبی از شبهای زمستان مسافری و بار هستی و مرد معلق و گور به گور و خانم دالوی را تجربه کنید.
آرام بمانید. داستان بلند بلند بلند پروست را بخوانید تا جریان آرام زندگی را مانند خوراکهای زیبا و فاخر پاریسی لقمه به لقمه و جرعه به جرعه بچشید.
به قلم "زهره عواطفی حافظ"
کتابهای معرفی شده در این مطلب را میتوانید با کد تخفیف: blog1 از سایت پاتوق کتاب تهیه کنید.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران